عموملغتنامه دهخداعموم . [ ع ُ ] (ع اِ) همه . همگی . جمهور. کلیه . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . بجمله : در عموم ِ احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسند. (کلیله و دمنه ). || (اِ) ج ِ عَم ّ. رجوع به عَم ّ شود.
عموملغتنامه دهخداعموم . [ ع ُ ] (ع مص ) فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب ). همه ٔ افراد را شامل بودن . همگی را شامل شدن ، و عام شدن : عم ّ المطر الارض ؛ باران همه ٔ زمین را فراگرفت . (از اقرب الموارد).- عموم و خصوص مطلق ؛ (اصطلاح منطق ) عبارت از آن است که دو کلی چ
یحموملغتنامه دهخدایحموم . [ ی َ ] (اِخ ) آبی است غربی مغیثة. (منتهی الارب ). آبی است در غرب مغیثة. درشش میلی سغدیه در یک صخره و در راه مکه واقع شده است . (از معجم البلدان ). || نام چند اسب ، از جمله اسب حسین بن علی و اسب هشام بن عبدالملک و نعمان بن منذر. (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) <spa
یحموملغتنامه دهخدایحموم . [ ی َ ] (اِخ ) کوهی است در مصر. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). نام قسمتی از جایی است در مصردر شرق قاهره و تمام آن جبال را به صیغه ٔ جمع، یحامیم خوانند. (از قاموس ). || کوه دراز سیاهی است در دیار ضباب . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
یحموملغتنامه دهخدایحموم . [ ی َ ] (ع ص ، اِ) سیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه سیر. (از معجم البلدان ). هر چیز که سیاه باشد. (دهار). || شب سخت سیاه . (مهذب الاسماء). || سیاهی . (مهذب الاسماء). || دود. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دخان . (ناظم الاطباء). دود سیاه . (دهار) (غیاث ) (آنن
هموملغتنامه دهخداهموم . [ هََ ] (ع ص ) شترماده ٔ خوش رفتار. || چاه بسیارآب . || نی و نیزه ، چون باد بجنباند آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ابر باران ریز. (اقرب الموارد).
عموماًلغتنامه دهخداعموماً. [ ع ُ مَن ْ ] (ع ق ) بطور عموم . بطوری که شامل همه گردد. (ناظم الاطباء). بالعموم . همگی : در سنه ٔ احدی واربعمائة (401 هَ . ق .) در بلاد خراسان عموماً و در نیشابور خصوصاً قحطی شام ... حادث شد. (ترجمه ٔ تاریخ یم
عمومادیکشنری عربی به فارسیبطور عادي , بطور کلي , عموما , معمولا , بالا پوش , لباس کار , رويهمرفته , شامل همه چيز , همه جا , سرتاسر
عموماًلغتنامه دهخداعموماً. [ ع ُ مَن ْ ] (ع ق ) بطور عموم . بطوری که شامل همه گردد. (ناظم الاطباء). بالعموم . همگی : در سنه ٔ احدی واربعمائة (401 هَ . ق .) در بلاد خراسان عموماً و در نیشابور خصوصاً قحطی شام ... حادث شد. (ترجمه ٔ تاریخ یم
عمومادیکشنری عربی به فارسیبطور عادي , بطور کلي , عموما , معمولا , بالا پوش , لباس کار , رويهمرفته , شامل همه چيز , همه جا , سرتاسر
زعموملغتنامه دهخدازعموم . [ زُ ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زعامیم . (اقرب الموارد).
رعموملغتنامه دهخدارعموم . [ رُ ] (ع ص ) زن نرم اندام . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ذیل ماده ٔ رعم ) (از متن اللغة). در منتهی الارب و به تبع آن در ناظم الاطباء و آنندراج این ماده به این معنی بدون «میم » اول «رعوم » آمده است و احتمال تصحیف یا اشتباه میرود.
شعموملغتنامه دهخداشعموم . [ ش ُ ] (ع ص ) درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طویل . (ناظم الاطباء).
مدعی العموملغتنامه دهخدامدعی العموم . [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )دادستان . (لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستان شود.