عنالغتنامه دهخداعنا. [ ع َن ْ نا ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + نا، ضمیر متصل ) درباره ٔ ما. از ما.
عنالغتنامه دهخداعنا. [ ع َ ] (ع اِ) جانب و ناحیه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گروهی از قبایل مختلف مردم . (از اقرب الموارد). عِنو. رجوع به عنو شود. ج ، أعناء.
عنالغتنامه دهخداعنا. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 500 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
تلهعسلhoney potواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای در شبکه که عمداً طوری پیکربندی شده است که با شبیهسازی خدمات شبکه مهاجمان را تطمیع کند و آنها را به دام اندازد
جریان عسلیhoney flow,coda di topoواژههای مصوب فرهنگستانشکل ریزش اسپرسو در هنگام خارج شدن از ناودانهای پالابَر/ صافیبَر (portafilter) که حالت ریزش عسل را تداعی میکند
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
عنابیلغتنامه دهخداعنابی . [ ع ُن ْ نا ] (ص نسبی ) منسوب به عناب که مشهور است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است . (آنندراج ). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب . (ناظم الاطباء). به رنگ عناب . عنابگون . عناب رنگ .
عناتللغتنامه دهخداعناتل . [ ع َ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عُنتُل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).رجوع به عنتل شود. || ضباع عناتل ؛ کفتارهایی که شکار را پاره پاره کنند. (از اقرب الموارد).
عناثجلغتنامه دهخداعناثج . [ ع ُ ث ِ] (ع ص ) بز کوهی درشت اندام . (منتهی الارب ). بز کوهی فربه درشت اندام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشن فربه ستبری که در هنگام گشنی حالت فتور در آن پیدا شود و گشنی نتواند. (ناظم الاطباء).
عناثیلغتنامه دهخداعناثی . [ ع َثی ی ] (ع اِ) ج ِ عُنثوة و عَنثوة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنثوة شود.
عنازلغتنامه دهخداعناز. [ ع َن ْ نا ] (اِخ ) امیر قرمیسین (کرمانشاه ) و طارم در زمان شمس الدوله . و نام او در شرح حال شیخ الرئیس ابوعلی سینا آمده است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 419 و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 48 شود.
مشقتفرهنگ مترادف و متضادآزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت ≠ آسایش، آسودگی، استراحت
عذابفرهنگ مترادف و متضادآزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، محنت، وبال
موقظلغتنامه دهخداموقظ. [ ق ِ ] (ع ص ) بیدارکننده . (یادداشت مؤلف ) : و للصبا عبث بالثوب تجذبه عنا کموقظة بالرفق وسنانا.ابوالعلاء معری .
عنابیلغتنامه دهخداعنابی . [ ع ُن ْ نا ] (ص نسبی ) منسوب به عناب که مشهور است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است . (آنندراج ). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب . (ناظم الاطباء). به رنگ عناب . عنابگون . عناب رنگ .
عناتللغتنامه دهخداعناتل . [ ع َ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عُنتُل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).رجوع به عنتل شود. || ضباع عناتل ؛ کفتارهایی که شکار را پاره پاره کنند. (از اقرب الموارد).
عناثجلغتنامه دهخداعناثج . [ ع ُ ث ِ] (ع ص ) بز کوهی درشت اندام . (منتهی الارب ). بز کوهی فربه درشت اندام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشن فربه ستبری که در هنگام گشنی حالت فتور در آن پیدا شود و گشنی نتواند. (ناظم الاطباء).
عناثیلغتنامه دهخداعناثی . [ ع َثی ی ] (ع اِ) ج ِ عُنثوة و عَنثوة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنثوة شود.
عنازلغتنامه دهخداعناز. [ ع َن ْ نا ] (اِخ ) امیر قرمیسین (کرمانشاه ) و طارم در زمان شمس الدوله . و نام او در شرح حال شیخ الرئیس ابوعلی سینا آمده است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 419 و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 48 شود.
زال رعنالغتنامه دهخدازال رعنا. [ ل ِ رَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بمعنی زال بدافعال است که کنایه از دنیای ناپایدار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : دولتش را نوعروسی دان که عکس زیورش دیده ٔ این زال رعنا برنتابد بیش از این .خاقانی .
سرو رعنالغتنامه دهخداسرو رعنا. [ س َرْ وِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو خوشنما و آراسته ، چرا که رعنا بمعنی زن خویشتن آرا باشد. || گاهی مراد از این معشوق بود. || سرو دورنگ . (غیاث ) (آنندراج ).
قرقومعنالغتنامه دهخداقرقومعنا. [ ق ُ م َ ] (معرب ، اِ مرکب ) ثفل روغن زعفران است . (اشتینگاس ). رجوع به قرقومعما شود.
نعنالغتنامه دهخدانعنا. [ ن َ ] (از ع ،اِ) نوعی از پودنه باشد و اصل آن نعناع است در عربی و پارسیان «ع » آخر را حذف کرده نعنا می گویند . (برهان قاطع). گیاهی معطر و مأکول از جنس پودنه که پذور نیز گویند. (ناظم الاطباء). پودینه . باغی . فودنج بستانی . فوتنج بستانی . پودنه .پونه . حثرما. (یادداشت
نارعنالغتنامه دهخدانارعنا. [ رَ ] (ص مرکب ) مقابل رعنا : پیر رعنا بتر از جوان نارعنا. (قابوسنامه ). || نارعنا، که در افسانه های حسین کرد و امثال آن در صفت زنان یا خطاب به آنان می آید به معنی ناپرهیزکار و فاسق و فاجر است . دشنامی است زن را. در تداول افسانه های عامیانه ٔ ف