عنبربارلغتنامه دهخداعنبربار. [ عَم ْ ب َ ] (نف مرکب ) مخفف عنبربارنده . معطر و دارای بوی خوش . (ناظم الاطباء) : عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال می کند پرنافه چون صحرای چین آئینه را.صائب (از آنندراج ).
عنبربارسلغتنامه دهخداعنبربارس . [ عَم ْ ب َ با رِ ] (اِ مرکب ) زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک شود.
درد دادنلغتنامه دهخدادرد دادن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) درد رساندن . قرین درد ساختن : چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یارلعل شکربار او آن درد را درمان کند.امیرمعزی (از آنندراج ).
خاللغتنامه دهخداخال . (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون ، دلربای ، دلجوی ، دلفریب ، دل آرای ، مشکین ، عنبرین ، عبنربوی ، عنبربار، معنبر، غالیه بوی ، سیاه ، نی
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عمربن مسعودبن احمد، صدرالشریعه برهان الاسلام از معاصران عوفی بود و عوفی در خدمت تاج الدین تعلم می کرد، و در لباب الالباب در ترجمه ٔاحوال وی آرد: الصدر الکبیر برهان الاسلام تاج الملة والدین عمربن مسعود احمد رحمه اﷲ آسمان مجد و آفتاب احسان واسطه ٔ
سارلغتنامه دهخداسار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه . آسیمه سر. سیمه سار : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. <p cla
عنبربارسلغتنامه دهخداعنبربارس . [ عَم ْ ب َ با رِ ] (اِ مرکب ) زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک شود.