عنتلغتنامه دهخداعنت . [ ع َ ن ِ ] (ع ص ) استخوان پیوندپذیرفته ٔ بازشکسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوانی که پس از شکسته بندی ، شکافته و شکسته باشد. (از اقرب الموارد).
عنتلغتنامه دهخداعنت . [ ع َن َ ] (ع مص ) شکافته و شکسته گردیدن استخوان پیوندپذیرفته . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).شکافته و شکسته شدن استخوان بعد از شکسته بندی آن . || تباه و فاسد شدن . (از اقرب الموارد). || هلاک شدن و نیست شدن . || رنج رسیدن بمردم . (از منتهی الارب ) (از ن
عنتفرهنگ فارسی معین(عَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به رنج و دشواری افتادن . 2 - هلاک شدن . 3 - (اِمص .) تباهی ، نیستی .
سحابی متغیر هیندHind's Variable Nebula, NGC 1555واژههای مصوب فرهنگستانسحابیای بازتابی در صورت فلکی ثور که آن را جان راسل هیند کشف کرده است
پیوند سرصافblunt-end ligation, blunt ligation, blunt endingواژههای مصوب فرهنگستاناتصال دو قطعه دِنای سرصاف به یکدیگر توسط دِناپیونداز تی چهار
پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، م
عنترلغتنامه دهخداعنتر. [ ع َ ت َ ] (اِخ ) ابن شدادبن عمروبن معاویه ٔ عبسی . رجوع به عنترة (ابن شدادبن ...) شود.
عنتتةلغتنامه دهخداعنتتة. [ ع َ ت َ ت َ ] (ع مص ) روی گردانیدن و بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اعراض کردن . (از اقرب الموارد). || بالیدن و مرتفع گشتن شاخ . گویند: عنتت قرن العتود؛ یعنی بالید و مرتفع گشت شاخ بزغاله ٔ یک ساله . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
عنترلغتنامه دهخداعنتر. [ ع َ ت َ / ع ُ ت َ / ع ُ ت ُ] (ع اِ) مگس یا خرمگس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمگس . (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ ، و یک دانه ٔ آن را عنترة گویند. (از اقرب الموارد). || پستانداری اس
عنترآبادلغتنامه دهخداعنترآباد. [ ع َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عقدا بخش اردکان شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
گناه ورزیدنلغتنامه دهخداگناه ورزیدن . [ گ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) گناه کردن . عَنَت . (منتهی الارب ). رجوع به گناه و گناه کردن شود.
مشقتفرهنگ مترادف و متضادآزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت ≠ آسایش، آسودگی، استراحت
ناطلوقلغتنامه دهخداناطلوق . [ طَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر ابوتمام :الهبتا السیاط حتی اذا استت عنت باطلاقهاعلی الناطلوق .(از معجم البلدان ).
عنترلغتنامه دهخداعنتر. [ ع َ ت َ ] (اِخ ) ابن شدادبن عمروبن معاویه ٔ عبسی . رجوع به عنترة (ابن شدادبن ...) شود.
عنتتةلغتنامه دهخداعنتتة. [ ع َ ت َ ت َ ] (ع مص ) روی گردانیدن و بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اعراض کردن . (از اقرب الموارد). || بالیدن و مرتفع گشتن شاخ . گویند: عنتت قرن العتود؛ یعنی بالید و مرتفع گشت شاخ بزغاله ٔ یک ساله . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
عنترلغتنامه دهخداعنتر. [ ع َ ت َ / ع ُ ت َ / ع ُ ت ُ] (ع اِ) مگس یا خرمگس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمگس . (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ ، و یک دانه ٔ آن را عنترة گویند. (از اقرب الموارد). || پستانداری اس
عنترآبادلغتنامه دهخداعنترآباد. [ ع َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عقدا بخش اردکان شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
متعنتلغتنامه دهخدامتعنت . [ م ُ ت َ ع َن ْ ن َ ] (ع ص ) کسی که در خواری و ذلت درآمده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعنت شود.
متعنتلغتنامه دهخدامتعنت .[ م ُ ت َ ع َن ْ ن ِ ] (ع ص ) طلبکارخواری کسی . یقال جأه ُ متعنتاً؛ ای طالباً زلته ُ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سهو و خطای کسی جوینده و عیب گیرنده . (آنندراج ) (غیاث ). آن که خواهان خواری و ذلت کسی باشد. (ناظم الاطباء) : و ترا همچنین فض
لعنتلغتنامه دهخدالعنت . [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7).ج ، لعان ، لعنات . راندگی . (منتهی الارب ). فربه . (صحاح الفرس ). نفرین . بهل . بهلة. رِجس . بُعد. رجم . سب ّ. (منتهی الارب ). ضد برکت . (ق
ملعنتلغتنامه دهخداملعنت . [ م َ ع َ ن َ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، کاری که سبب لعنت گردد و شیطنت . (ناظم الاطباء). ملعنة. رجوع به ملعنة شود. || (اِمص ) ملعونی . بنفرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).