عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َ ] (اِخ ) شهری است به ساحل بحر یمن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام یک ناحیه ٔ یمانیة. (از معجم البلدان ). || شهری به حبشه . (از دمشقی ).
عوانفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیزی که به نیمۀ عمر خود رسیده باشد؛ آن که نه پیر باشد نه جوان؛ میانسال.۲. پاسبان و مٲمور اجرای حکم دیوان قضا و حسبت.۳. شخص فرومایه.
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َ نِن ْ ] (ع اِ) عَوانی . ج ِ عانیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانیة و عوانی شود.
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َوْ وا ] (ص ) سخت گیرنده و ظالم و زجرکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عَوان شود. || سرهنگ دیوان سلطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عَوان شود : بعون اللَّه نه ای معروف و مشهورچو عوانان به قلاشی و رندی .<p class="
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع ِ ] (ع مص ) همدیگر را یاری دادن و یاری کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). مُعاونة. رجوع به معاونة شود.
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
پهوانلغتنامه دهخداپهوان . [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقعدر 25 هزارگزی شمال باختری درمیان . دامنه ، معتدل ، دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
حوائنلغتنامه دهخداحوائن . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حائنة به معنی بلای مهلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود.
عوانسلغتنامه دهخداعوانس . [ ع َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ عانِس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانس شود.
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) آبیست به عرمة. (منتهی الارب ). نام دو آب است در عَرمة. || جایگاهی است که در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) خرمابن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخل طویل . (از اقرب الموارد). || جانورکی است خردتر از خارپشت . || کرمی است در ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) ابن حکم بن عوانةبن عیاض ، از بنی کلب ، مکنی به ابوالحکم . وی مورخ و از اهالی کوفه و نابینا بود. از انساب و اشعار آگاهی داشت و متهم به جعل اخبار برای بنی امیه بود. و گویند عموم اخبار «مدائنی » از وی نقل شده است . عوانة بسال
عونلغتنامه دهخداعون . (ع اِ) ج ِ عانة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عانة شود. || ج ِ عُوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عوان شود.- ابوعون ؛ خرما. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).- || نمک ، چون در خوردن طعام از آن کمک میگیرند. (از اقرب الموا
اعونهلغتنامه دهخدااعونه . [ اَ وِ ن َ ] (ع ص ، اِ)یاری کنندگان و این جمع عاین است خلاف القیاس و عاین صیغه ٔ اسم فاعل باشد از عون . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در شاهد زیر ج ِ عوان است به معنی مأمور اجرای دیوان و سرهنگ دیوان : روزی یکی از اعونه ٔ بخارا براتی بر قصر عا
معاونةلغتنامه دهخدامعاونة. [ م ُ وَ ن َ ] (ع مص ) با کسی یاری کردن . (المصادر زوزنی ). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن . عِوان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شهرزوریلغتنامه دهخداشهرزوری . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهرزور : شهرزوری گدا بود خاصه کش ببغداد پرورش کردند. خاقانی .چون پس از حمق عوان طبع شودشهرزوری که ببغداد نشست .خاقانی .
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود.
عوانسلغتنامه دهخداعوانس . [ ع َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ عانِس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانس شود.
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) آبیست به عرمة. (منتهی الارب ). نام دو آب است در عَرمة. || جایگاهی است که در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) خرمابن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخل طویل . (از اقرب الموارد). || جانورکی است خردتر از خارپشت . || کرمی است در ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) ابن حکم بن عوانةبن عیاض ، از بنی کلب ، مکنی به ابوالحکم . وی مورخ و از اهالی کوفه و نابینا بود. از انساب و اشعار آگاهی داشت و متهم به جعل اخبار برای بنی امیه بود. و گویند عموم اخبار «مدائنی » از وی نقل شده است . عوانة بسال
دعوانلغتنامه دهخدادعوان . [ دَع ْ ] (اِخ ) ابن علی بن حمادبن صدقه ٔجبائی ، مکنی به ابومحمد. مقری نابینا. او از قاریان توانای بغداد و از مطلعان در عربیت بود و به سال 542 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص <span
قصر ابن عوانلغتنامه دهخداقصر ابن عوان .[ ق َ رُ اِ ن ِ ع َوْ وا ] (اِخ ) در مدینه است که در آن طایفه ای از یهود سکنی میکردند. (معجم البلدان ).
قعوانلغتنامه دهخداقعوان . [ ق َع ْ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قعو، و آن دو چوب بکره ٔ دلو است که تیر چرخ بر آن باشد، یا دو آهنی است که در میان آن بکره گردد. ج ، قُعی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
معوانلغتنامه دهخدامعوان . [ م ِع ْ ] (ع ص ) نیکو یاریگر. || بسیار مددکارمردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
اعوانلغتنامه دهخدااعوان . [ اَ ] (ع اِ) یاران . مددکاران و یاوران . (از کنز و منتخب از غیاث اللغات ). ج ِ عَون ، پشتیبان و یاری گر. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). یاران . (مؤید الفضلاء). ج ِ مکسر عَون ، بمعنی پشتیبان در کار و خدمتگزار. مفرد و جمع و م