عودةلغتنامه دهخداعودة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن حرب ، مشهور و ملقب به ابوتایِه حویطی (1275-1342 هَ . ق .). وی از شیوخ شجاع عرب در بادیه بشمار میرفت و در انقلاب و مبارزه ٔ عرب به مخالفت با ترکان عثمانی در جنگ بین الملل اول ، او ر
عودةلغتنامه دهخداعودة. [ ع َ دَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتر و یا گوسپند کلانسال . (ناظم الاطباء). رجوع به عَود شود. و آن برای میش ماده به کار نمیرود. (از ذیل اقرب الموارد). ج ، عِوَد. (اقرب الموارد) : و چون بزرگ شود [ بچه ٔ ناقه ]
عودةلغتنامه دهخداعودة. [ ع َ دَ ] (ع مص ) برگردیدن . نو بازگشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی . (از اقرب الموارد). عودت . عَود. مَعاد. رجوع به عود و عودت و معاد شود.
حوضهلغتنامه دهخداحوضه . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج ) : نشیننده ٔ حوضه ٔآبگیرپلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج ).حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام . <p class="au
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودیهلغتنامه دهخدایهودیه . [ ی َ دی ی َ ] (اِخ ) قسمتی از شهر شهرستان قدیم (در محل فعلی سپاهان «اصفهان ») که یهودیها در آن ساکن بودند. (یادداشت مؤلف ). محله ای است در اصفهان . (از معجم البلدان ). قسمتی از اصفهان . (دمشقی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص <span class="hl" dir="ltr"
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ] (اِخ ) نام شهر ولایت جوزجان بوده . حمداﷲ مستوفی گوید: جوزجان ولایتی است و شهرش یهوده و فاریاب و شبورقان است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 155).
عودتلغتنامه دهخداعودت . [ ع َ دَ ] (ع مص ) عودة. بازگشتن . مراجعت کردن . رجعت کردن . || (اِمص ) بازگشت . برگشت : گفت گرگان محل عودت است و اینجا بودن روی ندارد، به استرآباد باید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56). و رجوع به عودة شود.- <
سعودةلغتنامه دهخداسعودة. [ س ُ دَ ] (ع اِمص ) مبارک و نیک اختری ، خلاف نحوست . (آنندراج ). مبارکی و نیک بختی . خلاف نحوست . (منتهی الارب ).
قعودةلغتنامه دهخداقعودة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرمابن . (اقرب الموارد).
موعودةلغتنامه دهخداموعودة. [ م َ دَ ] (ع مص ) موعود. وعد. نوید دادن . (منتهی الارب ). و رجوع به وعد و موعود شود.