عکرشفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی ترش که در بیخ نخل میروید و از آفات نخل است.۲. گیاهی مرتعی با ساقههای نازک، برگهای باریک، و گلهای سبزرنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگلها میروید و خوراک حیوانات علفخوار است.
عکرشلغتنامه دهخداعکرش . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) گیاهی است ترش ، و آن آفتی است نخل را زیرا در ریشه ٔ آن میروید و آن را خشک میکند. یا آن «ثیل » است ، یا نوعی از گیاه گنگر، یا آن عشبه ٔ مقدسه ، یا هلسکی (بلسکی )، یا گیاهی است گسترده بر زمین که شکوفه ٔ باریک و تخم مانند ارزن و طعم مانند تره دارد. (از م
اکرشلغتنامه دهخدااکرش . [ ] (اِ) ثیل . نجمة. (یادداشت مؤلف ). اسم صنف اخیر ثیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
اکارشلغتنامه دهخدااکارش . [ اَ رِ ] (اِ) به معنی اکارس است . (از شعوری ج 1 ص 112). رجوع به اکارس شود.
اکرازلغتنامه دهخدااکراز. [ ] (اِ) بیلی باشد که برزگران کار فرمایند. (فرهنگ اوبهی ). و رجوع به کراز شود.
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) دختر عدوان . وی مادر مالک و مخلد است که پسران نضربن کنانه اند. (از منتهی الارب ).
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عدی را در یمامة. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || دهی است به حله ٔ مزیدیة. (منتهی الارب ).
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) دختر اطرش . از زنان فصیح و بلیغ عرب در عهد معاویه بود. و او را با معاویه در دفاع از علی بن ابی طالب (ع ) داستانی است . رجوع به اعلام النساء ج 3 و بلاغات النساء و تاریخ ابن عساکر و صبح الاعشی و العقد الفرید شود.<br
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (ع ص ، اِ) خرگوش ماده ٔ پرگوشت درشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گنده پیر که از خود پیر نماید. (منتهی الارب ). عجوز متشنجة. (اقرب الموارد).
خرگوش مادهلغتنامه دهخداخرگوش ماده . [ خ َ ش ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ارنب . عِکْرِش . (منتهی الارب ).
نجمةلغتنامه دهخدانجمة. [ ن َ ج َ م َ ] (ع اِ) قسمی گیاه است . (از المنجد). نَجْمة. || درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثَیِّل و نجمة و عِکْرِش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود.
الشنلغتنامه دهخداالشن . [ ] (ع اِ) الوسن . اولوسن . نوعی از عکرش (گیاهی ترش که در بن خرمابن میروید و آن را میکشد یا گیاه مرغ یا نوعی از کنگر) به فارسی ازدشت (؟) به هندی برمون گویند. گیاهی است خشن مانند چوب ، و برگهای آن در طرف ریشه گرد است و در میان آنها دانه ای چون ترمس در داخل دو غشاء سیاه
علثلغتنامه دهخداعلث . [ ع َ ] (ع مص ) مخلوط کردن و آمیختن . || گردآوردن و جمع کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دباغی کردن و پیراستن مشک و از قبیل آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آتش ندادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) دختر عدوان . وی مادر مالک و مخلد است که پسران نضربن کنانه اند. (از منتهی الارب ).
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عدی را در یمامة. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || دهی است به حله ٔ مزیدیة. (منتهی الارب ).
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) دختر اطرش . از زنان فصیح و بلیغ عرب در عهد معاویه بود. و او را با معاویه در دفاع از علی بن ابی طالب (ع ) داستانی است . رجوع به اعلام النساء ج 3 و بلاغات النساء و تاریخ ابن عساکر و صبح الاعشی و العقد الفرید شود.<br
عکرشةلغتنامه دهخداعکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (ع ص ، اِ) خرگوش ماده ٔ پرگوشت درشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گنده پیر که از خود پیر نماید. (منتهی الارب ). عجوز متشنجة. (اقرب الموارد).