عیارپیشهلغتنامه دهخداعیارپیشه . [ ع َی ْ یا ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که عمل او حیله بازی و مکاری بود. (ناظم الاطباء) : عیارپیشه جوانی زناگری دزدی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار. سوزنی .مستقبل را از هم
حارصةلغتنامه دهخداحارصة. [ رِ ص َ ] (ع ِا) شجه ای که پوست سر را اندک شکافد. جراحت سر که پوست بشکافد. (مهذب الاسماء). شکستگی سر که تنها پوست کمی بشکافد. خستگی سر که پوست بشکافد. جراحتی که دراثر آن قسمتی از پوست سر یا صورت بریده شود. بازلة.متلاحمة. || الحارصة و هی التی تقشر الجلدو فیها [ ای دیته
چهارشاهلغتنامه دهخداچهارشاه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چارشاه . در بازی ورق و آس چهار ورقی که برآنها صورت شاه مصورست و بر حسب نوع خالی که همراه صورت شاه آید، شاه خاج یا گشنیز (ترفل )، شاه خال سیاه (پیک )، شاه خشت (کارو) و شاه دل (کور) نامیده شود.- <span clas
چهارشاهیلغتنامه دهخداچهارشاهی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) یک عباسی . هشت پول . هشت پول سیاه . || کنایه از مبلغی است ناچیز. ثروتی اندک .
چهارشاهی محلهلغتنامه دهخداچهارشاهی محله . [ چ َ م َ ح َل ْل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حارسیلغتنامه دهخداحارسی . [ رِ ] (حامص ) حارس شدن : حارسی اژدرها گنج راست خازنی راحتها رنج راست . نظامی .من نخسبم حارسی ّ دز کنم گر برآرد گرگ سرتیرش زنم .مولوی .
عیارپیشگیلغتنامه دهخداعیارپیشگی . [ ع َی ْ یا ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل عیارپیشه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عیارپیشه و عیار شود.
پیشهفرهنگ فارسی عمید۱. هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد؛ شغل؛ حرفه؛ کار؛ هنر: زراعتپیشه.۲. عادت و خوی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستمپیشه، عاشقپیشه، عیارپیشه، کرمپیشه، گداپیشه، هنرپیشه.⟨ پیشه ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = ⟨ پیشه کردن&l
سوفارلغتنامه دهخداسوفار.(اِ) دهان تیر که چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (آنندراج ). دهانه ٔ تیر. (شرفنامه ). دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (برهان ) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
هراتلغتنامه دهخداهرات . [ هََ ] (اِخ ) شهری است به خراسان . (منتهی الارب ). هرات از اقلیم چهارم است . طولش از جزایرخالدات «صدک » و عرض از خط استوا «لدک ». آن را امیری ، هرات نام از توابع جهان پهلوان نریمان ساخت . اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش کرد. دور باروش