عینیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ذهنی] آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد.۲. آشکار؛ هویدا.۳. واقعی؛ حقیقی.
عینیلغتنامه دهخداعینی . [ ع َ ] (اِخ ) نام وی محمودبن احمدبن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است . وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هَ. ق . در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤی
عینیلغتنامه دهخداعینی . [ ع َ ] (ص نسبی ) نسبت است به عین التمر، از شهرهای حجاز. ابوالعتاهیة شاعر قرن دوم هجری منسوب بدانجاست . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عینیلغتنامه دهخداعینی . [ ع َ / ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عین . رجوع به عین شود. || اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح . (آنندراج ).اصلی و حقیقی و خالص . || هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی .- واجب عینی ؛
نقطۀ پایانیend point 2واژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای در تیتر کردن (titration) که در آن اثری، مانند تغییر رنگ، نشانۀ رسیدن به نقطۀ موردنظر است
پتانسیل صفحۀ پایانیend plate potentialواژههای مصوب فرهنگستانپتانسیل کنشی که در صفحۀ پایانی عصب-عضله (motor end plate) به وجود میآید
پهنای زاویهای باریکۀ رادارangular beam-width in radarواژههای مصوب فرهنگستانزاویهای که باریکۀ پرتوِ رادار در سطح افقی پوشش میدهد
عینیةلغتنامه دهخداعینیة. [ ع َ نی ی َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را باریکلومانن نامند. رجوع به باریکلومانُن شود. در مخزن الادویة آمده است که عینیة به لغت اندلس ، رعی الحمام است . رجوع به رعی الحمام شود.
عینینیلغتنامه دهخداعینینی . [ ع َ ن َ نی ] (ص نسبی ) منسوب به عینین ، که دهی است به بحرین ، و خلید عینینی از آن ده است . (از منتهی الارب ). و رجوع به عینین شود.
عینیةلغتنامه دهخداعینیة. [ ع َ نی ی َ ] (اِخ ) از فِرَق غُلاة شیعه بودند که علی بن ابی طالب (ع ) را در الوهیت بر محمد (ص ) مقدم میداشتند. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 260).
عینیتلغتنامه دهخداعینیت . [ ع َ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) وحدت . اتحاد. بودن یک امر عین دیگری . مقابل غیریت . و رجوع به غیریت شود.
عینیللغتنامه دهخداعینیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ناجیةبن جماهر، در اشعریان است . (منتهی الارب ). و رجوع به تاج العروس شود.
عینیةلغتنامه دهخداعینیة. [ ع َ نی ی َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را باریکلومانن نامند. رجوع به باریکلومانُن شود. در مخزن الادویة آمده است که عینیة به لغت اندلس ، رعی الحمام است . رجوع به رعی الحمام شود.
عینینیلغتنامه دهخداعینینی . [ ع َ ن َ نی ] (ص نسبی ) منسوب به عینین ، که دهی است به بحرین ، و خلید عینینی از آن ده است . (از منتهی الارب ). و رجوع به عینین شود.
عینیةلغتنامه دهخداعینیة. [ ع َ نی ی َ ] (اِخ ) از فِرَق غُلاة شیعه بودند که علی بن ابی طالب (ع ) را در الوهیت بر محمد (ص ) مقدم میداشتند. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 260).
عینیتلغتنامه دهخداعینیت . [ ع َ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) وحدت . اتحاد. بودن یک امر عین دیگری . مقابل غیریت . و رجوع به غیریت شود.
عینیللغتنامه دهخداعینیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ناجیةبن جماهر، در اشعریان است . (منتهی الارب ). و رجوع به تاج العروس شود.
حسن عینیلغتنامه دهخداحسن عینی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبداﷲ عینتابی ، متخلص به عینی . مدرس ادب فارسی در استانبول (1180 - 1253 هَ . ق .). دیوان شعر و ساقینامه ٔ ترکی و چند منظومه ٔ دیگر دارد. (هدیةالعارفین ج <span
چاه عینیلغتنامه دهخداچاه عینی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علامرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 95 هزارگزی جنوب خاور کنگان بر کنار راه مالرو اشکنان به پس رودک واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 548 تن سکنه دارد.