غائصلغتنامه دهخداغائص . [ ءِ ](ع ص ) نعت فاعلی از غوص . آنکه به دریا فروشود. آنکه به آب فروشود. غوطه زننده . (غیاث اللغات ). || ناگاه بر چیزی آینده . (منتهی الارب ). || فرورونده ٔ در آب برای برآوردن لؤلؤ. || فرورونده ٔ در معانی برای دریافتن دقایق آن ، یقال : هو یغوص علی حقائق العلم و ما احس
چغازلغتنامه دهخداچغاز. [ چ َ ] (ص ) زنی را گویند که دشنام ده و سلیطه و بی حیا باشد. (برهان ). زن بدزبان و سلیطه . (انجمن آرا) (آنندراج ). زن دشنام ده بی حیای سلیطه را گویند. (جهانگیری ). زن فحاش و دشنام ده و سلیطه و بی حیا. (ناظم الاطباء). زن بی حیای دشنام ده و سلیطه . (فرهنگ نظام ). در تداول
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. (ع اِ) بمعنی غَناظ (غِناظ) است . غم و محنت و رنج . (از اقرب الموارد). یقال : فعل ذلک غیاظک و غیاضَیک کغناضیک ؛ یعنی آن کار را کرد تا ترا در رنج و مشقت اندازد.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن مصعب . از بنی صبةبن أدد. رؤبه و به روایتی عجاج گوید : و سیف غیاظ لهم غناظانعلو به ذا العضل الجواظا.(از منتهی الارب ) (تاج العروس ).
غائصةلغتنامه دهخداغائصة. [ ءِص َ ] (ع ص ) تأنیث غائص . ج . غائصات . غوائص . (اقرب الموارد). || زن که به حرص جماع شوی را از حیض خود آگاه نکند تا او پرهیز کند. (منتهی الارب ).
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائص . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به غائص شود.
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ َوْ وا ] (ع ص ) به دریا فروشونده به طلب مروارید.(منتهی الارب ) (آنندراج ).مبالغه ٔ غائص . (مجمل اللغة). بلک خورنده . ج ، غواصون . (مهذب الاسماء). گوهرجوی .(تفسیر کشف الاسرار ج 8 ص 344). آنکه بسیار
غائصةلغتنامه دهخداغائصة. [ ءِص َ ] (ع ص ) تأنیث غائص . ج . غائصات . غوائص . (اقرب الموارد). || زن که به حرص جماع شوی را از حیض خود آگاه نکند تا او پرهیز کند. (منتهی الارب ).