غابرفرهنگ فارسی عمید۱. رونده؛ گذرنده.۲. گذشته.۳. باقی؛ باقیمانده.۴. (اسم) (نجوم) ستارهای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد، یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد.
غابرلغتنامه دهخداغابر. [ ب ِ ] (اِخ ) حصاری است در یمن از اعمال صنعاء. نه به یقین بلکه گمان این است . (معجم البلدان ).
غابرلغتنامه دهخداغابر. [ ب ِ ] (ع ص ) باقی و پاینده . ج ، غُبّر. (منتهی الارب ). باقی مانده . بقیه . بمانده . قال ابن عمر: غابره النجس ؛ ای باقیه و منه : فانجیناه و اهله الا امرأته کانت من الغابرین ، ای من الذین بقوا فی دیارهم فهلکوا. هو غابر بنی فلان ؛ ای بقیتهم . (اقرب الموارد) (تاج العروس
غوبرلغتنامه دهخداغوبر. [ غ َ ب َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (منتهی الارب ). غُبَر و غوبر نوعی ماهی است . (از تاج العروس ).
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است بسلمی مر طی . (منتهی الارب ). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم . لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صُدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265</s
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) ج ِ غابر. رجوع به غابر شود. || غبر الشی ٔ؛ بقیته . ج ، غبرات . و غبراللیل ؛ مآخیره . و غُیَّرالحیض ؛ بقایاه . (قطر المحیط).
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ َ ] (ع مص ) رفتن . || درگذشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از اضداد است و علی الوجهین یفسر قوله تعالی الاعجوزاً فی الغابرین . (منتهی الارب ). || تیره گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غابرووهلغتنامه دهخداغابرووه . [ رو وَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در سنجاق طرنوه بلغارستان واقع در 37 هزارگزی جنوب غربی آن نزدیک تنگه ٔ مشهور شبقه و روی نهر یانتره که تابع نهر دانوب است . سکنه ٔ آن 6 هزار تن است . چند کلیسا و تفرجگ
غابرةلغتنامه دهخداغابرة. [ ب ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غابر. باقی مانده . (منتهی الارب ). || ملوک غابرة؛ پادشاهان گذشته .
غابرینلغتنامه دهخداغابرین . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ غابر در حالت نصب و جر، گذشتگان : خواه بین نور از چراغ آخرین خواه بین نورش ز شمع غابرین .مولوی .
غابربن ملحلغتنامه دهخداغابربن ملح . [ ](اِخ ) در انساب سمعانی ضمن نسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم نام جدّ بیست و چهارم آن حضرت را بدینسان آورده است : عدنان بن اُدبن ُ أدَدبن الهمیسعبن غابربن ملح بن بنت بن اسماعیل ... ولی در کتب تاریخ دیگر چنین نامی دیده نشد. در ترجمه ٔ طبری چنین آرد: عدنان بن اُ
غَابِرِينَفرهنگ واژگان قرآنجامانده ها - از بين رفتگان - درگذشتگان ( غابر کسي است که همراهانش بروند و او جا بماند )
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) ج ِ غابر. رجوع به غابر شود. || غبر الشی ٔ؛ بقیته . ج ، غبرات . و غبراللیل ؛ مآخیره . و غُیَّرالحیض ؛ بقایاه . (قطر المحیط).
سنونلغتنامه دهخداسنون . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سنة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در عهد ماضی و سنون غابر در بلادکشمیر... پادشاهی مستولی بود. (سندبادنامه ص 56).
غبرلغتنامه دهخداغبر. [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) بقیه ٔ چیزی و غالب در بقیه ٔ خون حیض آید و بقیه و پس مانده ٔ از بیماری و شب و از هر چیزی . (منتهی الارب ). باقی تب و باقی بیماری و باقی حیض . (مهذب الاسماء). || و ج ِ غابر. باقی و پاینده و درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خاصکویلغتنامه دهخداخاصکوی . (اِخ ) یکی از شش حاکم نشینی است که ایالت روم شرقی را تشکیل می دهند و آن در قسمت جنوبی ایالت مزبور قرار دارد. خاصکوی از جنوب به ولایتهای سیروز و ادرنه و از جنوب شرقی به بخش ادرنه و از مشرق به اسمی و از شمال به زغزه ٔ قدیم واز مغرب به فلبه محدود است . این حاکم نشین به
غابربن ملحلغتنامه دهخداغابربن ملح . [ ](اِخ ) در انساب سمعانی ضمن نسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم نام جدّ بیست و چهارم آن حضرت را بدینسان آورده است : عدنان بن اُدبن ُ أدَدبن الهمیسعبن غابربن ملح بن بنت بن اسماعیل ... ولی در کتب تاریخ دیگر چنین نامی دیده نشد. در ترجمه ٔ طبری چنین آرد: عدنان بن اُ
غابرووهلغتنامه دهخداغابرووه . [ رو وَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در سنجاق طرنوه بلغارستان واقع در 37 هزارگزی جنوب غربی آن نزدیک تنگه ٔ مشهور شبقه و روی نهر یانتره که تابع نهر دانوب است . سکنه ٔ آن 6 هزار تن است . چند کلیسا و تفرجگ
غابرةلغتنامه دهخداغابرة. [ ب ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غابر. باقی مانده . (منتهی الارب ). || ملوک غابرة؛ پادشاهان گذشته .
غابرینلغتنامه دهخداغابرین . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ غابر در حالت نصب و جر، گذشتگان : خواه بین نور از چراغ آخرین خواه بین نورش ز شمع غابرین .مولوی .
باغابرلغتنامه دهخداباغابر. [ ب ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 65 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 5 هزارگزی جنوب لاله زار واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 650