غابطلغتنامه دهخداغابط. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غبطة. آرزومند به حال کسی بی زوال آن از وی . رشک برنده . (منتهی الارب ). ج ، غُبُط. (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد آرد: الغابط؛ الحاسد و الذی یتمنی نعمة علی ان لا تتحول عن صاحبها فان تمنی عین ماله و نعمته فهو الحسد. ج ، غُبَّط. || خوشحال .
غیابتلغتنامه دهخداغیابت . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) تک چاه و تاریکی .این کلمه را در عربی با تاء مربوطه نویسند، ولی در رسم الخط قرآن کریم به تاء کشیده آمده است : و أجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب (قرآن 15/12)؛ و در دل کردند که او را [ یوسف را
غَيَابَتِ ﭐلْجُبِّفرهنگ واژگان قرآنته چاه (گودالي را گويند که اگر چيزي در آن قرار گيرد از دور نمودار نميشود ، و در نتيجه دو کلمه غيابت و جب مجموعا معناي ته چاه را ميدهد که اگر چيزي در آن قرار گيرد به خاطر تاريکيش ديده نميشود )
چغبتلغتنامه دهخداچغبت . [ چ َ ب ُ ] (اِ) پنبه و پشم و امثال گویند که در میان نهالی و لحاف و بالش و ابره و آستر قبا و امثال آن گذراند وبه عربی «حشو» گویند و به این معنی بجای یای ابجد نون هم آمده است . (برهان ). پنبه و پشم که در میان ابره و آستر و نهالی و تشک نهند و بتازی آن را «حشو» گویند. (آن
غبطلغتنامه دهخداغبط. [ غ ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ غابط. (منتهی الارب ). رجوع به غابط شود. || ج ِ غَبیط. (منتهی الارب ). رجوع به غبیط شود.
رشکلغتنامه دهخدارشک . [ رَ ] (اِ)حسد و رقابت و حسادت . (ناظم الاطباء). حسد. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حسد. (از لغت فرس اسدی ). حسدی است که محبت را بر محبوب طاری بود. (لغت محلی شوشتر از ادات الفضلا). غَبْطه .غِبْطه . (منتهی الارب ). غیرت ، با لفظ خوردن و کردن