غاتفریفرهنگ فارسی عمید۱. اهل غاتفر.۲. تهیهشده در غاتفر: ◻︎ پَری ندارد رنگ شکفتهٴ گل سرخ / پَری ندارد بالای سرو غاتفری (ازرقی: ۹۳).
غاتفریلغتنامه دهخداغاتفری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به رأس قنطره ٔ غاتفر که محله ای است در سمرقند. رجوع به غاتفر قسمت منقول از سمعانی شود : سرای و باغ تو آراسته به سرو بلندچه سرو کاشغری و چه سرو غاتفری . عنصری (از شعوری و فرهنگ خطی ).<b
غاتفرلغتنامه دهخداغاتفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری ). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیار دارد و در شهرمزبور سروهای موزون و لطیف بسیار است
غتفرهفرهنگ فارسی عمید۱. ابله؛ احمق؛ نادان.۲. بدکار: ◻︎ دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در مِنّت توانَد چه زیرک چه غتفره (سوزنی: ۸۳).
مفاخرهلغتنامه دهخدامفاخره . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نازش . مفاخرت . مفاخرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کردقدش به سرو غاتفری بر مفاخره . <p class=
کاشغریلغتنامه دهخداکاشغری . [ غ َ ] (ص نسبی ) کاجغری . (سمعانی ). منسوب است به کاشغر. رجوع به کاشغر شود : گوش تو سوی سماع و دست تو سوی شراب چشم تو سوی دو رخسار بت کاشغری . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 400).
غتفرهلغتنامه دهخداغتفره . [ غ ُ ف َ رَ / رِ ] (ص ) غت . غُتفر. نادان . جاهل . احمق . ابله . (برهان قاطع). گول و احمق . (فرهنگ رشیدی ). گول و نادان .(آنندراج ). سفیه . مقابل زیرک . غُدفَره : جملگی را خیالهای محال کرده مانند غتفره
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ) معروف است که عربان فجل خوانند. (برهان ). ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گویند. (ناظم الاطباء). از تیره ٔ چلیپائیان که ریشه ٔ ضخیم آن خوراکی و خرجینک آن بندبند است . (از گیاه شناسی