غارب

qāreb

معنی

۱. [مقابلِ طالع] غروب‌کننده.
۲. دور‌شونده.
۳. (اسم) (زیست‌شناسی) شانه؛ دوش.

جست‌وجوی دقیق

غارب

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ طالع] غروب‌کننده.۲. دور‌شونده.۳. (اسم) (زیست‌شناسی) شانه؛ دوش.

غارب

غارب . [ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از غروب . غروب کننده . فروشونده ازآفتاب و ماه و دیگر ستاره . مقابل طالع : چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب . (منسوب به منوچهری و حسن متکلم ). در بقای او عوض

غارب

فرهنگ فارسی معین

(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) غروب کننده . 2 - (اِ.) کوهان شتر.

جست‌وجوی هم‌آوا

غارب شدن

لغت‌نامه دهخدا

غارب شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن . و رجوع به غایب شدن شود.

غارب بکاردن

گویش مازنی

غر کردن – برجسته شدن

غارب بکارده چش

گویش مازنی

۱چشم درشت که از کاسه ی چشم بیرون زده باشد ۲حالتی در اثر فعالیت ...

غریب

لغت‌نامه دهخدا

غریب . [ غ َ ] (ع ص ) هر چیزی نادر و نو.(منتهی الارب ) (آنندراج ). نادر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام ). شگفت . عجیب و غیر مأنوس . (المنجد). بدیع. تازه . طرفه : غریب آهوئی آمدم در کمندکه از بند جست و مرا کرد بند.

یغرب

لغت‌نامه دهخدا

یغرب . [ ی َ رَ ] (اِ) شیر ترش بسته شده . (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی مشابه

غارب شدن

لغت‌نامه دهخدا

غارب شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن . و رجوع به غایب شدن شود.

غاربن بسته

لغت‌نامه دهخدا

غاربن بسته . [ رِ بُم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غاری که راه خارج شدن ندارد : غاربن بسته بود و کس نه پدیدعنکبوتان بسی مگس نه پدید.نظامی .

غارب بکاردن

گویش مازنی

غر کردن – برجسته شدن

غارب بکارده چش

گویش مازنی

۱چشم درشت که از کاسه ی چشم بیرون زده باشد ۲حالتی در اثر فعالیت ...

ألقي الحبل علي غاربه

دیکشنری عربی به فارسی

مسؤوليت کار را به حال خود رها کرد

جست‌وجوی متن

غوارب

فرهنگ فارسی عمید

= غارب

ابوالحکم

لغت‌نامه دهخدا

ابوالحکم . [اَ بُل ْ ح َ ک َ ] (اِخ ) از برأبن غارب روایت کند.

زامح

لغت‌نامه دهخدا

زامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).

غوارب

لغت‌نامه دهخدا

غوارب . [ غ َ رِ ] (ع اِ) ج ِ غارب ، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود : و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمودبن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت ، تاریخ آل محمود ساخته است .

آفل

لغت‌نامه دهخدا

آفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب : آنکه گه ناقص گهی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بود. مولوی .هم خر و خرگیر اینجا در گلندغافلند اینجا و آنجا آفلند. <p class="author"

جست‌وجوی هم‌آغاز

غارب شدن

لغت‌نامه دهخدا

غارب شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فروشدن . و رجوع به غایب شدن شود.

غاربن بسته

لغت‌نامه دهخدا

غارب بکاردن

گویش مازنی

غر کردن – برجسته شدن

غارب بکارده چش

گویش مازنی

۱چشم درشت که از کاسه ی چشم بیرون زده باشد ۲حالتی در اثر فعالیت ...

جست‌وجوی هم‌قافیه

مغارب

لغت‌نامه دهخدا

مغارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مغرب . جای فروشدن آفتاب . (آنندراج ). ج ِ مغرب . (ناظم الاطباء). مغربها. مقابل مشارق : ممدوح ائمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب . انوری .و رجوع به مغرب شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

غارب

qāreb

معنی

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

گویش مازنی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

گویش مازنی

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

گویش مازنی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا