غارت زدگیلغتنامه دهخداغارت زدگی . [ رَ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت کسی که مالش را به غارت برده اند.
غارتفرهنگ فارسی عمید۱. ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور؛ تاراج کردن؛ چپاول کردن؛ دزدیدن.۲. (اسم) آنچه پس از شکستخوردن کسی برجای ماند؛ غنیمت.
غارتلغتنامه دهخداغارت . [رَ ] (ع اِمص ) غارة. تاراج . چپو. چپاول . تالان . چپو کردن . به چپاول بردن . تالان کردن . ج ، غارات . تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک بافته . || (ص ) تاراج کننده . (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کرورلغتنامه دهخداکرور. [ ک ُ ] (اِ) نام شماره ای است چنانکه کرور ایران پانصدهزار است که پنج لک باشد. (آنندراج ). نصف میلیون . (ناظم الاطباء). نزد ایرانیان معادل پانصدهزار است . (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین ).ج ، کرورات . (فرهنگ فارسی معین ) : یا یکی از کرورات
زدگیلغتنامه دهخدازدگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) صدمه و ضرب و کوب و ضربه و مشت . (از ناظم الاطباء): طلحف ؛ زدگی سخت . (منتهی الارب ). || بیماری و الم و هر گونه اثری که در نتیجه ٔ تماس و یا مجاورت چیزی باچیزی دیگر و یا عروض حادثه ای حاصل شود. زدگی را در موارد مذ
غارتفرهنگ فارسی عمید۱. ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور؛ تاراج کردن؛ چپاول کردن؛ دزدیدن.۲. (اسم) آنچه پس از شکستخوردن کسی برجای ماند؛ غنیمت.
غارتلغتنامه دهخداغارت . [رَ ] (ع اِمص ) غارة. تاراج . چپو. چپاول . تالان . چپو کردن . به چپاول بردن . تالان کردن . ج ، غارات . تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک بافته . || (ص ) تاراج کننده . (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
غارتفرهنگ فارسی عمید۱. ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور؛ تاراج کردن؛ چپاول کردن؛ دزدیدن.۲. (اسم) آنچه پس از شکستخوردن کسی برجای ماند؛ غنیمت.
غارتلغتنامه دهخداغارت . [رَ ] (ع اِمص ) غارة. تاراج . چپو. چپاول . تالان . چپو کردن . به چپاول بردن . تالان کردن . ج ، غارات . تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک بافته . || (ص ) تاراج کننده . (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).