غازه رخفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که غازه به گونههای خود مالیده باشد.۲. ویژگی آنکه گونههایی به رنگ غازه دارد.
غازه رخلغتنامه دهخداغازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی به رنگ غازه : سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)تازه دل و غازه رخ و تازه ...سوزنی .
غوزهلغتنامه دهخداغوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گوزه ٔ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) . گوزه ٔ پنبه . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). گُندَک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ) . پنبه ٔ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری
غیازهلغتنامه دهخداغیازه . [ غ َ زَ / زِ] (اِ) سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهراً مصحف غبازه . رجوع به غبازه ، غباز و گواز شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مهمیز. (ناظم الاطباء).
غازهفرهنگ فارسی عمید= سرخاب: ◻︎ بیغازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲: ۲۸۷).
غوزهفرهنگ فارسی عمید۱. غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند.۲. غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق.
غازهلغتنامه دهخداغازه . [ زَ ] (اِخ ) در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است . این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل درد
بازهلغتنامه دهخدابازه . [ زَ / زِ ] (اِ) چوبی بود میانه نه دراز و نه کوتاه ، آن را دو دسته گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 514) : نشسته به صد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای . <p clas
غازهفرهنگ فارسی عمید= سرخاب: ◻︎ بیغازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲: ۲۸۷).
غازهلغتنامه دهخداغازه . [ زَ ] (اِخ ) در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است . این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل درد
غازهلغتنامه دهخداغازه . [ زَ / زِ ] (اِ) بزک . گلگونه . گلغونه . سرخاب . گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس ). حمره ، غمرة؛ پنبه ٔ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری ). غنجار. والغونه . سرخی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گلگونه که زنان
دمغازهلغتنامه دهخدادمغازه . [ دُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بیخ دم . (ناظم الاطباء) (برهان ). || میان دم . (برهان ). || استخوان میان دم . دمغزه . (ناظم الاطباء). استخوان میان دم حیوانات باشد اعم از پرنده و غیر پرنده . (برهان ). دنبالچه . (فرهنگ فارسی معین ). استخوان
زغازهلغتنامه دهخدازغازه . [ زَ زَ / زِ ] (اِ) نان گاورس . ابوشکور بلخی گفته ... (انجمن آرا) (آنندراج ).نان ارزن و گاورس . (ناظم الاطباء). || به معنی گلگونه نیز در برهان آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زغاره شود.
شبغازهلغتنامه دهخداشبغازه . [ ش َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) شبغاره . شبغاز. شبغا. شبغار. (برهان ). شبگاه بود که گوسفند در او دارند. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ) : فربه کردی تو کون ایا بدسازه چون دنبه ٔگوسفند در شبغازه . <p class=
آغازهلغتنامه دهخداآغازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان ). || دوالی بدرز میان رویه و زیره ٔ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود.