غافل گیرفرهنگ فارسی عمیدناگهانی و بیخبر.⟨ غافلگیر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر در حالتی پیشبینینشده قرار گرفتن.
غافل گیرلغتنامه دهخداغافل گیر. [ ف ِ ] (نف مرکب ) کسی که بی خبر بر کسی حمله ور شود. (آنندراج ).غافل گیرنده . سگ غافلگیر، سگ هرزه مَرَس : بکش سگ را مهل تا پیر گردد که چون شد پیر غافل گیر گردد.|| (ن مف مرکب ) به غفلت گرفته شده . و با کلمات کردن و شدن و گشتن ترکیب
غافل غافللغتنامه دهخداغافل غافل . [ ف ِ ل ِ ف ِ ] (ص مرکب ) بسیار نادان . بسیار بی خبر : خاقانی از این راه دورنگی به کران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
غافلدیکشنری عربی به فارسیسهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه
غافلفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.۲. ناآگاه؛ بیخبر.۳. فراموشکار.⟨ غافل شدن: (مصدر لازم)۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).۲. بیخبر ماندن.۳. فراموش کردن.
غافللغتنامه دهخداغافل . [ ف ِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است . وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی » شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
ناگاه گیرلغتنامه دهخداناگاه گیر. (نف مرکب ) غافل گیر. (ناظم الاطباء). کسی که حمله ٔ ناگهانی آرد و بی خبر و بی اطلاع کسی چیزی را بگیرد. (آنندراج ).
کراکلهلغتنامه دهخداکراکله . [ ک َ ک ِ ل َ ] (اِخ ) مراد از آن مردمی هستند در طبرستان که غارت کنند بر وجه خفیه در عقب درختان و احجار و گودالها. بعضی گفته اند اصل آن کرکیل است یعنی شریر و مفسد طبرستان و بعضی گفته اند کرکیل معرب گول گیر است ، یعنی غافل گیر. (از حاشیه ٔ ترجمه ٔ یمینی ص <span class=
غافلدیکشنری عربی به فارسیسهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه
غافلفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.۲. ناآگاه؛ بیخبر.۳. فراموشکار.⟨ غافل شدن: (مصدر لازم)۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).۲. بیخبر ماندن.۳. فراموش کردن.
غافللغتنامه دهخداغافل . [ ف ِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است . وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی » شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
غافللغتنامه دهخداغافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ملک خسرو. وی یکی از شعرای ایران و از اهالی سیستان بوده است ، از اوست :غافل نشوی از این دو معنی غافل سرمایه ٔ مرد زین دو گردد حاصل زین راهنمایان بیکی شو قائل یا عقل درست ، یا جنون کامل .(قاموس الاعلام ترکی ).
متغافللغتنامه دهخدامتغافل . [ م ُ ت َ ف ِ ](ع ص ) به قصد غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خود را غافل می نمایاند. (ناظم الاطباء) : ای متغافل به کار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل . <p class=
ناغافللغتنامه دهخداناغافل .[ ف ِ ] (ق مرکب ) در تداول عوام ، ناگهان . بی خبر. غفلة. بغتة. بناگاه . بی مقدمه : ناغافل به سراغ من آمد.
غیب و ناغافللغتنامه دهخداغیب و ناغافل . [ غ َ / غ ِ ب ُ ف ِ ](ق مرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، بمعنی ناگهان .
تغافللغتنامه دهخداتغافل . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) غفلت نمودن بی غفلت . (زوزنی ). بقصد غافل شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناآگاهی نمودن . (دهار). خود را غافل وانمودن . (آنندراج ). غفلت و بی خیری و بی التفاتی . (ناظم الاطباء). تیغ و شمشیر از تشبیهات اوست و با لفظداشت
غافلدیکشنری عربی به فارسیسهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه