غالیلغتنامه دهخداغالی . (معرب ، اِ) شیر به لغت یونانی . (منتهی الارب ).اسم یونانی لبن است . (تحفه ) (فهرست مخزن الاودیه ).
غالیلغتنامه دهخداغالی . (اِ) املائی است از قالی ، که گستردنی از پشم رنگین با گل و بوته است و نقش و نگارهای شگفت بر آن می بافند و در رویش می نشینند و کوچکتر آن را غالیچه گویند : نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . <p cl
غالیلغتنامه دهخداغالی . (ع ص ) نرخ گران . یقال بعته بالغالی ؛ ای بالغلاء. (منتهی الارب ). گران . (مهذب الاسماء). گران قیمت ، مقابل کم بها. (آنندراج )(غیاث ). مقابل رخیص ، ارزان . || گرانبها. نفیس . قیمتی . قازح ، سعر قازح ؛ ای غالی . (منتهی الارب ). || نعت فاعلی از غلو. غلوکننده . (مهذب الاسم
تنوین غالیلغتنامه دهخداتنوین غالی . [ ت َن ْ، ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تنوینی است که به آخر قافیه های مقید یعنی قافیه هائی که حرف آخر آنها ساکن است درمی آید، و بدان جهت آنرا غالی گویند که سبب تجاوز قافیه از حد وزن شعر خواهد شد. برخی آن را با ترنم یکی دانند و برخی چنین تنوینی را درست نمی دانند
غالیدنفرهنگ فارسی عمید۱. غلتیدن: ◻︎ روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی: لغتنامه: غالیدن).۲. (مصدر متعدی) از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن؛ غلتانیدن: ◻︎ آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۶).۳. (مصدر متعدی) مالیدن.
غالیه ساختنلغتنامه دهخداغالیه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطاری . بوی خوش سازی . خوشبوی سازی : شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .خاقانی .
غالیه بخشلغتنامه دهخداغالیه بخش . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (نف مرکب )غالیه بار. آنچه بوی خوش دهد : نفحات گلزارش غالیه بخش زلف عروس . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 28).
غالیه بولغتنامه دهخداغالیه بو. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) غالیه بوی . رجوع به غالیه بوی شود : بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست .سعدی .
غالیه جعدفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنکه زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو دارد.۲. ویژگی زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو.
زغالیلغتنامه دهخدازغالی . [ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهک شهرستان جهرم است که 423 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شغالیلغتنامه دهخداشغالی . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مؤمن ) (از برهان ). قسمی است از انگور که شغال برخوردن آن بسیار حریص است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
متغالیلغتنامه دهخدامتغالی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «غ ل و») گوشت ناقه که نزار گردد و رود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لاغر و نزارشده . (ناظم الاطباء). || گیاه بلند و گوالیده و درهم و انبوه شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نرخ گران شده . || حر