غالیه گونلغتنامه دهخداغالیه گون . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) مشکین رنگ . غالیه مانند، و شاعران آن را صفت زلف و خط آرند : منم غلام خداوند زلف غالیه گون تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون . رودکی .با طره ٔ مشکی
پیغالهلغتنامه دهخداپیغاله . [ پ َ / پ ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ) صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه ٔ پیاله خود یونانی است . قدح شراب . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). قدح و کاسه ٔ شراب . (برهان ). جام :گر به پیغاله از کدو فکن
پیغولهلغتنامه دهخداپیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه : پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زندچرخ مردم خوار گویی خصم م
چغالهلغتنامه دهخداچغاله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) میوه ٔ نارس را گویند. (برهان ). بمعنی میوه ٔ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). میوه ٔ نارس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در تداول عامه ٔ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند ا
ژغالهلغتنامه دهخداژغاله . [ ژَ ل َ / ل ِ ] (اِ)نان ارزن . (برهان ). رجوع به ژغاره شود : رفیقان من با می و ناز و نعمت منم آرزومند یک تا ژغاله . ابوشکور (از فرهنگ شعوری ).|| ناف حیوانات . || سرخی زنان
غولچهلغتنامه دهخداغولچه . [ چ َ ] (اِخ ) سالم بن عبداﷲ، مکنی به ابومعمر. از اکابر فقهای شافعیه بود و در علوم مختلف تبحر داشت . در حق او گفته اند: مثل او از پل بغداد نگذشته است . او راست : «کتاب اللمع فی رد اهل البدع » در مسائل اصول اعتقاد و موارد اختلاف با اهل اعتزال و الحاد. وی به سال <span c
غالیه گونالغتنامه دهخداغالیه گونا. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) رجوع به غالیه گون شود.گاه در شعر به آخر گون الف زیاده آرند : حلقه ٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک خال را رنگ همان غالیه گونا بینند.خاقانی .
غالیه فامفرهنگ فارسی عمیدغالیهرنگ؛ غالیهگون؛ به رنگ غالیه؛ سیاه: ◻︎ همه با جعدهای مشکینبوی / همه با زلفهای غالیهفام (فرخی: ۲۲۴).
ناطقی ابیوردیلغتنامه دهخداناطقی ابیوردی . [ طِ ی ِاَ وَ ] (اِخ ) (میر...) مؤلف نگارستان سخن آرد «ناطقی از قبیله ٔ سادات ابیوردی است و طیب انفاسش ریحانی و وردی »! و هم این رباعی را از وی نقل کرده است :بر عارض تو غالیه گون سلسله ای است یا روی به روم از حبش قافله ای است در شأن تو کرده آیتی
صفیلغتنامه دهخداصفی . [ ص َ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا حسین واعظ است و بغایت جوانی درویش وش و دردمند و فانی صفت است و دو بار بجهت شرف صحبت خواجه عبیداﷲ از هرات به دارالفتح سمرقند رفت ، گویند که آنجا بشرف قبول ممتاز و بسعادت ارشاد و تلقین سرفراز گشته به خراسان آمد و طبعش خوب است . این مط
ابوالفضللغتنامه دهخداابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) عثمان بن احمد الهروی . صاحب لباب ذکر او آورده و رباعیهای ذیل را بدو نسبت کرده است :معشوقه که عمرش چو غمم باد درازامروز تلطفی دگر کرد آغازبر چشم من افکند دمی چشم و برفت یعنی که نکوئی کن و در آب انداز.دی گفتمش ای گشته دل از
غلالهلغتنامه دهخداغلاله . [ غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف معشوق . (برهان قاطع). زلف ، و آن را کلاله نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). گلاله . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تا گرد دشتها همه بشکفت لاله هاچون درزده به آب معصفر غلاله ها.<b
غالیهفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای بسیارخوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان، و حصیلبان (حسنلبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع، و لقوه نیز مفید بوده.۲. [مجاز] گیسوی سیاه و خوشبو.۳. = غُلات
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) (جندالَ ...) جندالغالیه چنانکه طبری نوشته بر لشکریان هزیمت یافته ٔ محمد امین اطلاق شده است : از آن هزیمتیان پنج هزار مرد به بغداد شدند نزد محمد، محمد ایشان را بنواخت و درم نداشت که دادی و آن روز که ایشان را بار داد طشت غالیه پیش نهاد و هر کس را به ریش غ
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) بنت ابوجعفر منصور عبداﷲبن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس متوفی بسال 158 هَ . ق . صاحب عقدالفرید آرد: او را کنیزکان (امهات اولاد) فرزندانی بدین نامها بوده است : صالحا و غالیة و... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج <spa
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) سلیم بن میخائیل (1851-1917 م .)یکی از معلمان علم حساب دفترداری در شهر بیروت . وی از سال 1870 تا سال 1914 م . بدین شغل
غالیهفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای بسیارخوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان، و حصیلبان (حسنلبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع، و لقوه نیز مفید بوده.۲. [مجاز] گیسوی سیاه و خوشبو.۳. = غُلات
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) (جندالَ ...) جندالغالیه چنانکه طبری نوشته بر لشکریان هزیمت یافته ٔ محمد امین اطلاق شده است : از آن هزیمتیان پنج هزار مرد به بغداد شدند نزد محمد، محمد ایشان را بنواخت و درم نداشت که دادی و آن روز که ایشان را بار داد طشت غالیه پیش نهاد و هر کس را به ریش غ
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) بنت ابوجعفر منصور عبداﷲبن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس متوفی بسال 158 هَ . ق . صاحب عقدالفرید آرد: او را کنیزکان (امهات اولاد) فرزندانی بدین نامها بوده است : صالحا و غالیة و... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج <spa
غالیهلغتنامه دهخداغالیه . [ ی َ ] (اِخ ) سلیم بن میخائیل (1851-1917 م .)یکی از معلمان علم حساب دفترداری در شهر بیروت . وی از سال 1870 تا سال 1914 م . بدین شغل