غامضدیکشنری عربی به فارسیمبهم , محرمانه , اسرار اميز , مرموز , تيره , تار , محو , نامفهوم , گمنام , تيره کردن , تاريک کردن , مبهم کردن , گمنام کردن , از نظر پنهان کردن , مخفي کردن , پوشيده , نهاني , سري , رمزي , مکتوم , مستتر کردن , مات , غير شفاف , کدر , شيشه يا رنگ مات
غامضلغتنامه دهخداغامض . [ م ِ ](ع ص ) زمین پست نرم . زمین مغاک . ج ، غوامض . (منتهی الارب ). زمین هموار. (مهذب الاسماء). || مرد سست حمله . || سخن پوشیده و دور، خلاف واضح . (منتهی الارب ): کلام غامض ؛ سخن پوشیده و دور. سخن باریک معنی . (صراح ). گفتار مشکل ، دشوار، سخت ، عسیر، دشخوار. کلام دور
غامدلغتنامه دهخداغامد. [ م ِ ] (اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته ٔ برخی از یمن است و در صحاح آمده است :الاهل اتاها علی نأیهابمافضحت قومها غامد.و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است . عمر فرزند عبداﷲ و بگ
غامدلغتنامه دهخداغامد. [ م ِ ] (اِخ ) غامد (من عسیر) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. (حلل السندسیة ج 2 ص 111). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غامدلغتنامه دهخداغامد. [ م ِ ] (ع ص ) چاه انباشته . || کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانة. (از تاج العروس ).
غامضةلغتنامه دهخداغامضة. [ م ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث غامض . رجوع به غامض شود. || دارٌغامضة؛ سرای که بر راه نافذ نباشد. (منتهی الارب ).
غامضةلغتنامه دهخداغامضة. [ م ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث غامض . رجوع به غامض شود. || دارٌغامضة؛ سرای که بر راه نافذ نباشد. (منتهی الارب ).
مغامضلغتنامه دهخدامغامض . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مغمض شود.