غببلغتنامه دهخداغبب . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) گوشت زیر زنخ . غبغب . (برهان ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن را طوق گلو نیز گویند و آن از لوازم حسن است . (غیاث ) (آنندراج ).گوشتی که زیر گلوی خروس و گاو فربه آویخته است . طوق زیر گلوی خروس و گاو و مردم . (منتهی الار
غبیبلغتنامه دهخداغبیب . [ غ َ ] (ع اِ) سیلگاه کوچک و تنگ که در کوه یا در زمین ایجاد شود. || (ص ) گوشت شب مانده . (اقرب الموارد).
غبیبلغتنامه دهخداغبیب . [ غ ُ ب َی ْ ] (اِخ ) موضعی است به مدینه . || ناحیه ای به یمامه . (منتهی الارب ). ناحیه ای است در یمامه که در شعر عرب ذکری از آن آمده است . (معجم البلدان ).
هجرة ذی غببلغتنامه دهخداهجرة ذی غبب . [ هَِ رَ ت ُ غ َ ب َ ] (اِخ ) از نواحی ذمار یمن . (معجم البلدان ).
غبوبلغتنامه دهخداغبوب . [ غ ُ ] (ع مص ) روز میان بر آب آمدن شتران . (منتهی الارب ). یک روز آب خوردن و یک روز تشنه ماندن حیوان . (اقرب الموارد). || بدبوی شدن گوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گنده شدن گوشت . (زوزنی ). گندا شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). || گندیدن خوراک و خرما و به قولی ب
هجرة ذی غببلغتنامه دهخداهجرة ذی غبب . [ هَِ رَ ت ُ غ َ ب َ ] (اِخ ) از نواحی ذمار یمن . (معجم البلدان ).
لارلغتنامه دهخدالار. (اِ) گوشت آویزان زیر گلوی خروس که به عربی غَبب گویند. و از آن بز را که مانند دو گلوله ٔ دراز است دگلون [ دکلان ] گویند. (در تداول مردم خراسان . گناباد). زملتان .
جان بدستارچه دادنلغتنامه دهخداجان بدستارچه دادن . [ ب ِ دَ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جان بشکرانه دادن و پیش کش نمودن باشد. (برهان ) (آنندراج ). جان تقدیم کردن . (ناظم الاطباء) : جان بدستارچه دهم او راکز غبب طوق دربراندازد. <p c
خرهلغتنامه دهخداخره . [ خ ُ رُه ْ ] (اِ) خروه . خروس . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خره بیار دهد خور تو چون که بستانی ز یار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی . ناصرخسرو.سرد و تاریک شدای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند
معنبریلغتنامه دهخدامعنبری . [ م ُ عَم ْ ب َ ] (حامص ) معنبر بودن . عنبرین بودن . آغشته به عنبر بودن : بیضه ٔ مهر احمدی جبهتش از گشادگی روضه ٔ قدس عیسوی نکهتش از معنبری .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422).ر
غبغبلغتنامه دهخداغبغب . [ غ َ غ َ ] (ع اِ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره ٔ فروهشته زیر حنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است . (غیاث ). گوشت آویخته زیر زنخ که آن را
زغببلغتنامه دهخدازغبب . [ زُ ب ُ ] (ع ص ) کوتاه بالای بخیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
هجرة ذی غببلغتنامه دهخداهجرة ذی غبب . [ هَِ رَ ت ُ غ َ ب َ ] (اِخ ) از نواحی ذمار یمن . (معجم البلدان ).