غدایرلغتنامه دهخداغدایر. [غ َ ی ِ ] (ع اِ) غدائر. رجوع به غدائر شود. || غدیرها. آبگیرها : غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السماء بسیار در آنجا جمع شدی . (جهانگشای جوینی ).
غیذارلغتنامه دهخداغیذار. [ غ َ ] (ع اِ) خر. ج ، غَیاذیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الاغ . حمار. (از اقرب الموارد).
غدائرلغتنامه دهخداغدائر. [ غ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ غدیرة.گیسوان بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غدائره مستشزرات الی العلی تضل العقاص فی مثنی و مرسل . (معلقه ٔ امروءالقیس ).معنبرذوائب معقدعقائص مسلسل غدائر سجنجل ترائب . <p cl
غدارلغتنامه دهخداغدار. [ غ َ رِ ] (ع ص ) یا غدار؛ یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را.(منتهی الارب ). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادرة است و در شتم مرد یا غُدَرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از اقرب الموارد).
غدارلغتنامه دهخداغدار. [ غ َدْ دا ] (ع ص ) بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). تأنیث آن غداره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات ). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی ، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است . (از اقرب
عقائصلغتنامه دهخداعقائص . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عقایص . ج ِ عَقیصَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مویهای بافته و تاب داده . (آنندراج ). رجوع به عقیصة شود : معنبر ذوائب معقد عقائص مسلسل غدایر سجنجل ترائب .حسن متکلم .
سجنجللغتنامه دهخداسجنجل . [ س َ ج َ ج َ ] (معرب ، اِ) آینه ، و این لفظ رومی است . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آینه . (اقرب الموارد). آینه ٔ چینی . (دهار) (زمخشری ). آینه ٔ روئین . (مهذب الاسماء). در رومی آینه است . (المعرب جوالیقی ص 179) <span class="hl
معقدلغتنامه دهخدامعقد. [ م ُ ع َق ْ ق َ ] (ع ص ) گره بسته . گره دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن پوشیده و دور. خلاف واضح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن پوشیده و دور و غامض . (ناظم الاطباء). کلام غامض . (اقرب الموارد). در بهار عجم نوشته که معقد عبارتی که تعقید
معنبرلغتنامه دهخدامعنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] (ع ص ) معطر. (آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. (ناظم الاطباء). عنبرین . به عنبر معطر کرده . عنبرآلوده . به عنبر خوشبو شده . مطلق خوشبوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون بنشیند زمی معنبر جوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه
مسلسللغتنامه دهخدامسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ، ق ) پی درپی . متوالی . (ناظم الاطباء). پیاپی . پشتاپشت . مربوط. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی پس از دیگری : مر آن دوست را دوستان بسیارند و همچنین مسلسل . (گلستان ).- حدیث مسلسل ؛ (اصطلاح حدیث ) ع