غرانفرهنگ فارسی عمیدغرنده؛ درحال غریدن: ◻︎ سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ بُرّان پلنگ (سعدی۱: ۱۲۲).
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامة : بغران او وادی القری اضطربت نکباء بین صبا و بین شمال .و کثیر عزة در وصف ابر گوید:ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُ / غ ُرْ را ] (نف ، ق ) بانگ و فریادکنان ، و آواز گران و مهیب برآرنده . (آنندراج ). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده . (غیاث اللغات ). غرنده . صداکننده . (لغت شاهنامه ص 199) :<
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُرْ را ] (ع اِ) غوزه ٔ آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حبابهای آب . الغران ، النفاحات فوق الماء، یقال : اقبل الماء بغرانه . (از اقرب الموارد).
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُرْ را] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغَرّ. || ج ِ غریر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود.
غیرانلغتنامه دهخداغیران . (اِخ ) نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل ) به قرطپه از راه لوره . ابن حوقل آن را «غیر غیره » آورده است .رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 134 و حاشیه ٔ آن شود.
غیرانلغتنامه دهخداغیران . [ غ َ ] (ع ص ) رشک کن . (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک . ج ، غَیاری ̍، غُیاری ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غَیری ̍. غیور. مِغیار.(از اقرب الموارد). رجوع به غَیرَت و غَیرَة شود.
غرچگانلغتنامه دهخداغرچگان . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) ساکن غرچه (غرجستان ) است . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : از ایران به کوه اندرآیم نخست در غرچگان تا در بوم بست . فردوسی .چغانی و ختلی و بلخی ردان بخاری و از غرچگان موبدان برفتند با باژ
غریانلغتنامه دهخداغریان . [ غ َ ری یا ] (اِخ ) دو بنا در کوفه یا دو صخره یا دو خرپشته . و گفته اند آنها قبر مالک و عقیل است که ندیمان جذیمة الابرش بودند، و وجه تسمیه ٔ آن این است که نعمان بن منذر در روز «کیفر» هر که را میدید میکشت و غریان را به خون وی تغریه میکرد. (از منتهی الارب ). یاقوت در م
غرانیدهلغتنامه دهخداغرانیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || قهرآلود و خشمناک . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). به هر دو معنی مصحف غراشیده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غراشیده شود.
غرانتهاملغتنامه دهخداغرانتهام . [ غْرا / غ ِ ] (اِخ ) لهجه ای است ترکی از گرانتهام . رجوع به گرانتهام شود.
غرانیدهلغتنامه دهخداغرانیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || قهرآلود و خشمناک . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). به هر دو معنی مصحف غراشیده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غراشیده شود.
غرانتهاملغتنامه دهخداغرانتهام . [ غْرا / غ ِ ] (اِخ ) لهجه ای است ترکی از گرانتهام . رجوع به گرانتهام شود.
دشت غرانلغتنامه دهخدادشت غران . [دَ غ َرْ را ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس . سکنه ٔ آن 393 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و پنبه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاغرانلغتنامه دهخداشاغران . [ غ ِ ] (ع اِ) جای منقطع شدن رگ ناف . (منتهی الارب ). منقطع عرق السرة و هو ذوطرفین . (اقرب الموارد).
لاغرانلغتنامه دهخدالاغران . [ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرم و کاریان بخش جویم ، شهرستان لار. واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنه ٔ کوه الهر. دامنه گرمسیر و مالاریائی دارای 382 تن سکنه . فارسی محلی زبان . آب آن از چاه و
نغرانلغتنامه دهخدانغران . [ ن َ غ َ ] (ع مص ) نَغَر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). نغیر. نَغر. (متن اللغة). رجوع به نَغَر شود.