غربفرهنگ فارسی عمید۱. بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصفالنهار گرینویج است.۲. جایی که آفتاب غروب میکند؛ یکی از چهار جهت اصلی.۳. سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است.۴. [مجاز] کشورهای اروپایی و امریکایی.
غربفرهنگ فارسی عمید۱. درختی که میوه ندهد؛ پد؛ پده.۲. سپیدار.۳. بید.۴. بید مجنون.۵. طلا.۶. نقره.۷. قدح.۸. خمر.
غربلغتنامه دهخداغرب . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) در زمان قدیم به قسمت جنوب غربی اسپانیا و مخصوصاً به پرتقال جنوبی اطلاق می شد و پس از انقراض امویین ملوک الطوائفی شد. (از اعلام المنجد). رجوع به مغرب اقصی شود.
غربلغتنامه دهخداغرب . [ غ َ ] (اِخ ) (بنوالَ ...) امرائی از عرب تنوخ اند که پس از بازگشت صلیبی ها از بیروت به این شهر استیلا یافتند (1294 م .) 90 تن سوار داشتند در هر شهری سی نفر از ایشان برای حراست سرحد مقیم شده بودند نخستی