غرسفرهنگ فارسی عمیدخشم؛ غضب؛ تندی؛ تندخویی: ◻︎ گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جافجاف زودغرس؟ (رودکی: ۵۰۳).
غرسلغتنامه دهخداغرس . [ غ َ ] (اِخ ) (ابن الَ ...) شمس الدین محمد مصری . فقیه حنفی بود، به سال 1525م . از دنیا رفت . از تألیفات وی «الفواکه البدریة فی القضایا الحکمیة» است . (از اعلام المنجد).
غرسلغتنامه دهخداغرس . [ غ َ ] (اِخ ) (بئر...) چاهی است در مدینه ، منه الحدیث : غرس من عیون الجنة، و غسل (ص )منها. (منتهی الارب ). چاهی است در قبا مدینه که حضرت نبوی آب آن را به پاکیزگی ستوده و آن را مبارک شمرده است هنگامی که وفاتش نزدیک شد به علی (ع ) فرمود: پس از مرگ مرا با آب بئر غرس غسل ب
غرسلغتنامه دهخداغرس . [ غ َ ] (ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . مغروس نعت است از آن . (آنندراج ). درخت نشاندن و چیزی کاشتن .(برهان قاطع). درخت نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). نشاندن . نشانیدن . درنشاندن . غرز. || قلمه کردن . قلمه زدن . خو
غریس غریسلغتنامه دهخداغریس غریس . [ غ َ غ َ ] (ع اِ صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دعاللنعجة للحلب . (اقرب الموارد). رجوع به غریس شود.
غریزلغتنامه دهخداغریز. [ غ ُ رَ ] (اِخ ) آبی است اندک به ضربة، و گفته اند آبشخوری است در بلاد ابی بکربن کلاب . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
غریزلغتنامه دهخداغریز. [ غ َ ] (اِ) به معنی حلم و بردباری باشد که ترک انتقام است از بدی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
غرسةلغتنامه دهخداغرسة. [ غ َ س َ ] (ع اِ) قلمه . شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانه ٔ غرس کرده شده : غرسة الکرم المطمورة؛ جوانه ٔ یک بوته ٔ مو خوابانیده . || باغ . باغ شاهی . باغی که عادةً آن را آبیاری کنند. || کلنگ (پرنده ). (دزی ج <span class="hl" dir
غرسالغتنامه دهخداغرسا. [ غ َ ] (اِ) دوائی است که آن را زنجبیل شامی گویند و به فارسی فیلگوش خوانند و راسن همان است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
غرسهلغتنامه دهخداغرسه . [ غ ُ س َ ] (اِخ ) قریه ای است از ناحیه ٔ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان ).
لاغثورس غرساوسلغتنامه دهخدالاغثورس غرساوس . [ ] (معرب ، اِ مرکب ) اصل یونانی کلمه لاغوس خرسایوس است . بیونانی و بسریانی (؟) ارنب برّی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لاغوس و لاغون و ارنب بری شود.
غرس الدینلغتنامه دهخداغرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب . او راست : رساله ٔ الربع المجیب که مشتمل بر مقدمه و بیست باب که آغاز آن الحمدﷲ رب العالمین الخ است . (کشف الظنون چ استامبول 1941م . ج <span class="hl
اغراسلغتنامه دهخدااغراس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَرس . درخت های نشانده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به غرس شود.
غرس الدینلغتنامه دهخداغرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب . او راست : رساله ٔ الربع المجیب که مشتمل بر مقدمه و بیست باب که آغاز آن الحمدﷲ رب العالمین الخ است . (کشف الظنون چ استامبول 1941م . ج <span class="hl
غرس الدینلغتنامه دهخداغرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الخلیلی المدنی الانصاری . فقیه شافعی ، در ادب و فضل مقامی داشته است . اصل وی از خلیل (در فلسطین ) بود، مدتی در قدس و مصر و بلاد روم اقامت کرد و در مدینه ساکن شد و در دمشق به سال 1057 هَ . ق .
غرس الدینلغتنامه دهخداغرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) الظاهری (1410- 1467 م .). حاکم اسکندریه و امیر حج بود (1436). به امارت کرک و صفد رسید. کتاب «زبدة کشف الممالک و بیان الطریق و المسالک » از
غرس الدینلغتنامه دهخداغرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) حلبی . احمدبن ابراهیم حلبی . متوفی به سال 981 هَ .ق . او راست : کتاب فرائض غرس الدین و شرح آن . (کشف الظنون ذیل فرائض ) و نیز تعلیقه ای بر تفسیر بیضاوی و کتاب فی علم الزایرجة. رجوع به احمدبن ابراهیم شود.
حرف مغرسلغتنامه دهخداحرف مغرس . [ ح َ ف ِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف منبت . شمس قیس گوید: زاء و الف و راء است که در اواخر نباتها معنی اختصاص موضع دهد بدان ، چنانکه کشتزار، لاله زار، گلزار، و بهمین معنی هندبار و دریابار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168</spa
زودغرسلغتنامه دهخدازودغرس . [ غ َ رَ ] (ص مرکب ) زودخشم . تندخشم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گرنه بدبختمی مرا که فکندبه یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر نپسنددمن نتاوم بر او نشسته مگس .رودکی (یادداشت ایضاً).
دیرالغرسلغتنامه دهخدادیرالغرس .[ دَ رُل ْ غ ُ رَ ] (اِخ ) نزدیک جزیرة ابن عمر است بین آن و جزیره 13 فرسخ فاصله است بر بالای کوه بلندی واقع است و راهبان زیادی دارد. (از معجم البلدان ).
وادی الغرسلغتنامه دهخداوادی الغرس . [ دِل ْ غ َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک فدک واقع در نزدیک مدینه . (از معجم البلدان ذیل الغرس ). و رجوع به الغرس در معجم البلدان شود.
مغرسلغتنامه دهخدامغرس . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) جای نشاندن درخت . (غیاث ) (آنندراج ). زمین تخم دان و زمینی که در آن نهال درخت عمل می آورند. (ناظم الاطباء). جای غرس . ج ، مغارس . (از اقرب الموارد). نهال گاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</span