غرشمارفرهنگ فارسی عمیدچادرنشینانی که در سال چندبار کوچ میکنند و کارشان نوازندگی، خوانندگی، فالبینی، و ساختن و فروختن بعضی آلات آهنی است؛ غربتی؛ کولی؛ غربالبند.
غربتیفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] کولی؛ لولی؛ غرشمار.۲. = غریب۳. [عامیانه، مجاز] آنکه نسبت به قوانین اجتماعی بیاعتناست.
غربتلغتنامه دهخداغربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر. غریبی : ز خان