غرقه گاهلغتنامه دهخداغرقه گاه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج ). غرقگاه . آنجا که غرق شوند : بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم چشم خلاص داشت ، سفینه اش وفا نکرد.<p class
غرقگهلغتنامه دهخداغرقگه . [ غ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای غرق شدن . آنجا که غرق شوند. مخفف غرقگاه : کآنان که ز غرقگه گریزندزاندیشه ٔ باد رخت ریزند.نظامی .
غرقهفرهنگ فارسی عمیدغرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).⟨ غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.⟨ غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان که در 19هزارگزی شمال گلپایگان و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ گلپایگان به خمین قرار دارد. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 275 تن است و شیعه ان
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (ص ) غریق . ترکیبی است از غرق + هَ (نسبت ). (از غیاث اللغات ). در آب شده . (آنندراج ). در آب فرورفته . در آب مرده . آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق . مغروق . غرق شده . رجوع به غرق شود : چون نمد
غرقه گهلغتنامه دهخداغرقه گه . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف غرقه گاه . رجوع به غرقه گاه شود : شنیدن را به جای نقطه درها آرم آویزه اگر بیرون نهم زین غرقه گه همچون صدف پا را.درویش واله (از آنندراج ).
غرقگاهلغتنامه دهخداغرقگاه . [ غ َ ] (اِ مرکب ) جای غرق شدن . آنجا که غرق شوند. غرقه گاه : زین غرقگاه رو که نهنگ است بر گذرزین سبزه زار خیز که زهر است در گیا.خاقانی .
غرقهفرهنگ فارسی عمیدغرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).⟨ غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.⟨ غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان که در 19هزارگزی شمال گلپایگان و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ گلپایگان به خمین قرار دارد. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 275 تن است و شیعه ان
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (ص ) غریق . ترکیبی است از غرق + هَ (نسبت ). (از غیاث اللغات ). در آب شده . (آنندراج ). در آب فرورفته . در آب مرده . آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق . مغروق . غرق شده . رجوع به غرق شود : چون نمد
غرقهفرهنگ فارسی عمیدغرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).⟨ غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.⟨ غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان که در 19هزارگزی شمال گلپایگان و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ گلپایگان به خمین قرار دارد. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 275 تن است و شیعه ان
غرقهلغتنامه دهخداغرقه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (ص ) غریق . ترکیبی است از غرق + هَ (نسبت ). (از غیاث اللغات ). در آب شده . (آنندراج ). در آب فرورفته . در آب مرده . آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق . مغروق . غرق شده . رجوع به غرق شود : چون نمد