غرنبیدنفرهنگ فارسی عمیدبانگ و خروش برآوردن؛ صدای درشت و کلفت درآوردن؛ فریاد و غوغا کردن: ◻︎ لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری: ۳۶۶).
غرنبیدنلغتنامه دهخداغرنبیدن . [ غ ُرُم ْ دَ ] (مص ) آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن . (برهان قاطع). || غریدن . آوازی هول دادن . آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن . (از فرهنگ شعوری ) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی در
غرنبانلغتنامه دهخداغرنبان . [ غ ُ رُم ْ ] (نف ، ق ) غرنبنده . || در حال غرنبیدن . رجوع به غرنبیدن شود.
غرنبیدگیلغتنامه دهخداغرنبیدگی . [ غ ُ رُم ْ دَ / دِ ] (حامص ) غرنبیده بودن . داشتن حالت غرنبیدن . رجوع به غرنبیدن شود.
غرنبیدهلغتنامه دهخداغرنبیده . [ غ ُ رُم ْدَ / دِ ] (ن مف / نف ) نعت مفعولی از غرنبیدن . بانگ و فریاد کرده . (برهان قاطع). رجوع به غرنبیدن شود.