غرندلغتنامه دهخداغرند. [ غ َ رَ ] (ص ) آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی ) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بودباز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ . ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ).زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند
غرناطیلغتنامه دهخداغرناطی . [ غ َ ] (اِخ ) (متوفی به سال 673 هَ . ق .). احمدبن علی بن سعید اندلسی مالکی . او راست : «تاریخ غرناطه » و «ظل الغمامة فی مولد سیدتهامة». (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 97</sp
غرندهفرهنگ فارسی عمیدویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد: ◻︎ به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).
غرندگیلغتنامه دهخداغرندگی . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل غرنده . غرش . رجوع به غریدن و غرنده شود.
غرندهلغتنامه دهخداغرنده . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از صحاح الفرس ). خشم آلود. (اوبهی ) : روبهی کاندر جوار درگهت
غربدلغتنامه دهخداغربد. [ غ َ ب َ ] (ص ) دختری را گویند که چون به شوهر دهندش ، ظاهر شود که بکارت ندارد.(برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف غرند = غرید است . غرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غرند شود.
غرودلغتنامه دهخداغرود. [ غ َ ] (ص ) دختری را گویندکه به شرط بکارت به شوهر دهند و دوشیزه نباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). زنی را گویند که به شرط دوشیزگی عروس کنند و دوشیزه نباشد. (جهانگیری ) : نرم نرمک چو عروسی که غرودآمده بودباز آنسوی برندش که از این سو بازآی .<
غریدلغتنامه دهخداغرید. [ غ َ ] (ص ) دختری را گویند که به شرط دوشیزگی به شوهر دهند و نباشد. (برهان قاطع). دختری که چون به شوهر دهند دوشیزه نباشد و به شرط دوشیزگی نگاه کرده باشند. (فرهنگ رشیدی ). غیر باکره . نادوشیزه (عروس ) : نرم نرمک چو عروسی که غرید آمده بودبا
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مروزی . ابن جبود. صاحب مجمع الفصحاء گوید: او در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی میزیسته و به سال 200 هَ. ق . درگذشته است و گویند مأمون را در سفر خراسان بفارسی مدح گفته و هزار دینار صلت یافته است و صاحب لبا
غرندهفرهنگ فارسی عمیدویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد: ◻︎ به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).
غرندگیلغتنامه دهخداغرندگی . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل غرنده . غرش . رجوع به غریدن و غرنده شود.
غرندهلغتنامه دهخداغرنده . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از صحاح الفرس ). خشم آلود. (اوبهی ) : روبهی کاندر جوار درگهت