غروبفرهنگ فارسی عمید۱. زمان قرار گرفتن خورشید در افق؛ پایانِ روز.۲. (اسم مصدر) فرورفتن و ناپدید شدن آفتاب یا ستاره.۳. پایان یافتن چیزی یا امری: غروب جوانی، غروب دولت.
غروبلغتنامه دهخداغروب . [ غ ُ ] (اِخ ) نام جائی است در شعر نابغه ٔ جعدی : و مسکنها بین الغروب الی اللوی الی شعب ترعی بهن فعیهم لیالی تصطاد الرجال بفاحم و ابیض کالاغریض لم یتثلّم .(از معجم البلدان ).
غروبلغتنامه دهخداغروب . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن ماه و جز آن . (منتهی الارب ) . فرورفتن ماه و آفتاب و با لفظ کردن و شدن مستعمل (است ). (آنندراج ). فروشدن آفتاب و ستاره . (تاج المصادر بیهقی ). فروشدن آفتاب و ماه و ستاره . (مصادر زوزنی ). دور شدن و مخفی گردیدن ستاره در مغیب خود. (از اقرب الموارد)
تنگ غروبلغتنامه دهخداتنگ غروب . [ ت َ گ ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک غروب . تمام نزدیک غروب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
غروب شدنلغتنامه دهخداغروب شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غایب شدن . فروشدن . غروب کردن آفتاب و جز آن . عَرَج ؛ غروب شدن آفتاب . غمس ؛ غروب شدن نجم . (منتهی الارب ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود.
غروب کردنلغتنامه دهخداغروب کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ناپدید شدن .غایب شدن . فروشدن آفتاب و ماه و جز آن : غروب کرده سپهر کمال را خورشیدلباس نیلی از آن همچون آسمان دارم . درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).- امثال </sp
غروب کوکلغتنامه دهخداغروب کوک . [ غ ُ ] (ص مرکب ) ساعتی که کوک آن غروب و طلوع خورشید را معین می کند. مقابل ظهرکوک .
غروبهلغتنامه دهخداغروبه . [ غ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ صوت ) غرنبه . فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش . (برهان قاطع) (آنندراج ). غرنبه . غرونبه . (برهان قاطع).
تنگ غروبلغتنامه دهخداتنگ غروب . [ ت َ گ ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک غروب . تمام نزدیک غروب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
غروب شدنلغتنامه دهخداغروب شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غایب شدن . فروشدن . غروب کردن آفتاب و جز آن . عَرَج ؛ غروب شدن آفتاب . غمس ؛ غروب شدن نجم . (منتهی الارب ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود.
غروب کردنلغتنامه دهخداغروب کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ناپدید شدن .غایب شدن . فروشدن آفتاب و ماه و جز آن : غروب کرده سپهر کمال را خورشیدلباس نیلی از آن همچون آسمان دارم . درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).- امثال </sp
غروب کوکلغتنامه دهخداغروب کوک . [ غ ُ ] (ص مرکب ) ساعتی که کوک آن غروب و طلوع خورشید را معین می کند. مقابل ظهرکوک .
غروبهلغتنامه دهخداغروبه . [ غ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ صوت ) غرنبه . فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش . (برهان قاطع) (آنندراج ). غرنبه . غرونبه . (برهان قاطع).
غروب شدنلغتنامه دهخداغروب شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غایب شدن . فروشدن . غروب کردن آفتاب و جز آن . عَرَج ؛ غروب شدن آفتاب . غمس ؛ غروب شدن نجم . (منتهی الارب ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود.
غروب کردنلغتنامه دهخداغروب کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ناپدید شدن .غایب شدن . فروشدن آفتاب و ماه و جز آن : غروب کرده سپهر کمال را خورشیدلباس نیلی از آن همچون آسمان دارم . درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).- امثال </sp
غروب کوکلغتنامه دهخداغروب کوک . [ غ ُ ] (ص مرکب ) ساعتی که کوک آن غروب و طلوع خورشید را معین می کند. مقابل ظهرکوک .
تنگ غروبلغتنامه دهخداتنگ غروب . [ ت َ گ ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک غروب . تمام نزدیک غروب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.