غرینلغتنامه دهخداغرین . [ غ َ ] (ع اِ) به تمام معانی غِریَن است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غِریَن شود.
غرینلغتنامه دهخداغرین . [ غ َ ] (اِ) این لفظ در صفت شیر واقع می شود پس این لفظ را به غین معجمه خواندن و به معنی شورکننده فهمیدن محض خطاست ، صحیح به عین مهمله است به معنی بیشه و صحرا که در آن شیر ماند. (المنتخب بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). بیشه ٔ شیر، و نیز صفت شیر است . (از فرهنگ شعوری ). در
غرینلغتنامه دهخداغرین . [ غ ِرْ ی َ ] (ع اِ) لای سیل آورد، تر باشد یا خشک . لغة فی الغریل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل و لای که سیل آن را آورد و بر زمین بماند، تر باشد یا خشک . گل رقیق . || اتی بالطِریَن و الغرین ؛ یعنی خشمناک شد. (از اقرب الموارد). رجوع به غِریَل شود. || گولی . (منتهی الا
غرنلغتنامه دهخداغرن . [ غ َ رَ ] (اِ) بانگ و دمدمه و نوحه در وقت گریستن . (برهان قاطع)(آنندراج ). بانگ نوحه و گریستن . مخفف غرنگ . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). بانگ و دمدمه ٔ گریستن بود در گلو. (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از اوبهی ) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز<
غرنلغتنامه دهخداغرن . [ غ َ رَ ] (ع اِ) مرغی است ، یا عقاب ، یا مرغی است شبیه عقاب . ج ، اَغران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عقاب نر، راجز گوید: «قد عجبت من سهوم و غرن ». || غراب نر. || مرغ عقعق نر . (اقرب الموارد). || خرچنگ . (منتهی الارب ). سرطان . (اقرب الموارد). || (مص ) خشک شدن خمیر بر
غرینوقلغتنامه دهخداغرینوق . [ غْری / غ ِ نُق ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرینوک . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرینوک شود.
غرینویچلغتنامه دهخداغرینویچ . [ غْرین ْ / غ ِ رین ْ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرینویچ . (از قاموس الاعلام ). رجوع به گرینویچ شود.
غریللغتنامه دهخداغریل . [ غ ِرْ ی َ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غبار.(اقرب الموارد) (تاج العروس ). || گل و لای تنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طین رقیق . غِریَن . (اقرب الموارد). کف و لای سیل آورد که بر روی زمین و مغاکها مانده ، خشک باشد یا تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل و لا
لایلغتنامه دهخدالای . (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود. حماء. آژند. (مجمعالفرس )
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُ / غ ُرْ را ] (نف ، ق ) بانگ و فریادکنان ، و آواز گران و مهیب برآرنده . (آنندراج ). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده . (غیاث اللغات ). غرنده . صداکننده . (لغت شاهنامه ص 199) :<
غرینوقلغتنامه دهخداغرینوق . [ غْری / غ ِ نُق ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرینوک . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرینوک شود.
غرینویچلغتنامه دهخداغرینویچ . [ غْرین ْ / غ ِ رین ْ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرینویچ . (از قاموس الاعلام ). رجوع به گرینویچ شود.
غرینهلغتنامه دهخداغرینه . [ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) غرنبه و بانگ و فریاد و غوغا. غرینش . (ناظم الاطباء).
اصغرینلغتنامه دهخدااصغرین . [ اَ غ َ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اصغر (در حالت نصب و جر). دل و زبان : المرء باصغریه ؛ قلبه و لسانه . و رجوع به اصغران شود.