غریوندهلغتنامه دهخداغریونده . [ غ ِ ری وَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از غریویدن . آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده . شور و غوغا کننده . رجوع به غریو شود : ز بس کینه بهزاد آمد به زیرغریونده مانند غرنده شیر. <p class="author"
غرانیدهلغتنامه دهخداغرانیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || قهرآلود و خشمناک . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). به هر دو معنی مصحف غراشیده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غراشیده شود.