غریژنگلغتنامه دهخداغریژنگ . [ غ َ ژَ ] (اِ) گل و لای سیاه که بن حوضها و ته تالابها و جویها می باشد. (برهان قاطع). لجن و گل و لای ته حوض . غریفج . غریفژ. (انجمن آرا). غریرن . غریزن . غریژن . غلیزن . (برهان قاطع).
غریژنگفرهنگ فارسی معین(غَ ژَ) (اِ.) = غریژن . غریزن . غلیزن : گل و لای سیاه که در بن حوض ها و ته تالاب ها و جوی ها است .
غرنگفرهنگ فارسی عمید۱. صدای گریه و ناله: ◻︎ مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنانکه هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی: ۴۵۳).۲. نوحه.۳. صدایی که هنگام گریستن در گلو میپیچد: ◻︎ به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
غرنچیلغتنامه دهخداغرنچی . [ غ َ ن ِ ] (اِ) مخفف غرنیچی و به معنی آن است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به غرنیچی شود.
غرنگلغتنامه دهخداغرنگ . [ غ َ رَ ] (اِ) صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینه ٔ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است . (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه . (فرهنگ اسدی ). از همان
غریفژلغتنامه دهخداغریفژ. [ غ َ ف َ ] (اِ) به معنی غریفج است که گل و لای سیاه و تیره باشد که در بن و ته حوضها و تالابها می باشد. (برهان قاطع). غریفج . (برهان قاطع) (جهانگیری ). غریژنگ . غریزن . (برهان قاطع).
غریژنلغتنامه دهخداغریژن . [ غ َ ژَ ] (اِ) خلاب و گل سیاه . (از برهان قاطع ذیل غریزن ). لجن و گل و لای ته حوض را گویند. غریفج . غریفژ. (انجمن آرا). غریرن . غریزن . غریژنگ . غلیزن . (برهان قاطع). لوش .
غریرنلغتنامه دهخداغریرن . [ غ َ ری رَ ] (اِ) گل و لای سیاه که در بن حوضهاو تالابها و ته جویها می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). غریزن . غریژنگ . غریفج . غریفژ. (برهان قاطع). لوش ،در تداول محلی گناباد خراسان . ظاهراً مصحف غریزن است . رجوع به غریزن و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود.