غزاتفرهنگ فارسی عمید= غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
غزاتلغتنامه دهخداغزات . [ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قصد که به سوی دشمن کنند حرب را. (مهذب الاسماء). قصد به جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار آنان . ج ، غَزَوات . (المنجد). رزم . پیکار. غَزاة. غزوة. غزو. غزا. رجوع به غَزاة شود : <br
غزاتلغتنامه دهخداغزات . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) شهر غزة. (ناظم الاطباء). رجوع به غزة و معجم البلدان ذیل غزة شود.
غزاتلغتنامه دهخداغزات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غازی که قاتل کفار باشد و به تشدید زا غلط است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزوکنندگان . جنگندگان . غُزاة. رجوع به غزاة شود.
غزویتلغتنامه دهخداغزویت . [ غ ِزْ ] (اِخ ) نام جایی است . و به عین مهمله هم آمده است . (از تاج العروس ).
غزیدلغتنامه دهخداغزید. [ غ ِزْ ی َ ] (ع ص ) سخت آواز. یا آن تصحیف غِرّید است . (منتهی الارب ). الشدید الصوت ، و قیل هو تصحیف غِرّید بالراء المهملة. (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به غِرّید شود. || گیاه نرم و نازک . یا آن به راء مهمله است . (از منتهی الارب ). الناعم من النبات او هو بالر
موهبتلغتنامه دهخداموهبت . [ م َ هََ / هَِ ب َ ](ع اِمص ، اِ) موهبة. بخشش . (غیاث ). بخشش و دهش . انعام . (ناظم الاطباء). عطیه . عطا. دهش . آنچه ببخشند. بخش . بخشیدن . هبة. ج ، موهبات ، مواهب . (یادداشت مؤلف ) : اکنون شمتی از محاسن عدل
اغزاءلغتنامه دهخدااغزاء. [ اِ ] (ع مص ) کارزار کردن شوی زن : اغزت المراءة اغزاءً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اغزت المراءةُ؛ غزا بعلها. (از اقرب الموارد). || برانگیختن بر غزات و آماده کردن سامان جنگ کسی را و بجنگ فرستادن . یقال : «اغزیت فلاناً؛ اذا جهزته للغزو». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
کالنجرلغتنامه دهخداکالنجر. [ ل َ ج َ رَ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان که نیل از آنجا آورند. (برهان ) (از آنندراج ) (تحقیق ماللهند ص 99). نام قلعه ای است به هند که نیل از آنجا آورند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). و نیل چیزی است که بدان چیزها
غزةلغتنامه دهخداغزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) شهری است به فلسطین ،و امام شافعی رحمةاﷲ علیه در آن متولد شد و هاشم بن عبدمناف جد نبی (ص ) در شهر مزبور درگذشت ، و این نام را مطرودبن کعب به صورت جمع آورده و گفت : و هاشم فی ضریح عند بلقعةتشفی الریاح علیه وسط غزّات .