غساللغتنامه دهخداغسال . [ غ َس ْ سا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از غَسْل . جامه شوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شوینده . سخت شوینده . || مرده شوی . (آنندراج ). کسی که شغل وی شستن مرده ها بود. (ناظم الاطباء) : به در خانه ٔ غسال رفت و گفت : میترسم که ناگاه اجل برسد و کسی غم
غسویللغتنامه دهخداغسویل . [ غ َس ْ ] (ع اِ) گیاهی است در سباخ . (منتهی الارب ). گیاهی است در شوره زار. (از قطر المحیط).
غسوللغتنامه دهخداغسول . [ غ َ ] (ع اِ) آب غسل . (منتهی الارب ). آن آب که بدان خود را بشویند. (اقرب الموارد) : خود غرض زین آب جان اولیاست کو غسول تیرگیهای شماست . مولوی (مثنوی ).|| خطمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تذکره ٔ داود
غسالهفرهنگ فارسی عمید۱. آبی که با آن چیزی را شسته باشند.۲. آبی که پس از شستن چیزی از آن خارج شود.۳. آنچه شسته شود از جامه و مانند آن.
غسالیلغتنامه دهخداغسالی . [ غ ُ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غسیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غسیلة. شود.
غسالهفرهنگ فارسی عمید۱. آبی که با آن چیزی را شسته باشند.۲. آبی که پس از شستن چیزی از آن خارج شود.۳. آنچه شسته شود از جامه و مانند آن.
غسالیلغتنامه دهخداغسالی . [ غ ُ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غسیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غسیلة. شود.
استغساللغتنامه دهخدااستغسال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شستن خواستن . || بشوآمدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). بشوی آمدن جامه .
اغساللغتنامه دهخدااغسال . [ اَ ] (ع اِ) ج غُسل ، بمعنی آبی که با آن طهارت کنند. (از اقرب الموارد).- اغسال مسنونه ؛ غسلهای مستحبی . رجوع به شرایع و به غسل در همین لغت نامه شود.
انغساللغتنامه دهخداانغسال . [ اِ غ ِ ] (ع مص ) روان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).