غضارهفرهنگ فارسی عمید۱. گل پاکیزۀ سبز و چسبناک.۲. مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشمزخم با خود بردارند.۳. کاسۀ سفالی بزرگ؛ تغار.
غضارهفرهنگ فارسی معین(غَ رَ یا رِ) [ ع . غضارة ] (اِ.) 1 - سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند؛ طین حر. 2 - کاسة بزرگ ؛ ج . غضائر (غضایر).
غدارهلغتنامه دهخداغداره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) پیکان پهن بزرگ شکاری ، و آن را به اندام بیل سازند. (برهان ). پیکان بزرگ . (جهانگیری ). پیکان تیر بزرگ که به ترکیب بیل سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). به معنی پیکان نیزه نیز آمده . (از لسان العجم ). غداره مأخوذ از
غدارةلغتنامه دهخداغدارة. [ غ َدْ دا رَ ] (ع ص ) مؤنث غدار. (منتهی الارب ). زن بیوفا و فریبنده . (ناظم الاطباء). || سنون غداره ؛ سالهایی که پرباران باشد و سبزه کم روید. (از اقرب الموارد).
غدارةلغتنامه دهخداغدارة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) صاحب منتهی الارب به معنی گیسوی بافته و غدیره آورده و جمع آن را غدائر ذکر کرده ، و این معنی در دیگر قوامیس عرب دیده نشد.
تغار سبزلغتنامه دهخداتغار سبز. [ ت َ س َ ] (اِ مرکب ) غضاره . (بحر الجواهر). قسمی خزف که عرب آن را غضارة گوید.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به غضاره شود.
ایزغنجلغتنامه دهخداایزغنج . [ زُ غ ُ / غ ُ ] (اِ) جوال . (برهان ) (آنندراج ) : آن بادریسه هفته ٔ دیگر غضاره شدو اکنون غضاره همچو یکی ایزغنج گشت .؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
غضارةلغتنامه دهخداغضارة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبنده ٔ سبزی که از آن خنور کنند. || کاسه ٔ بز
غضرلغتنامه دهخداغضر. [ غ َ ض َ ] (ع مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی . (منتهی الارب ). بسیارمال شدن پس از تنگی . غَضارَة. (از اقرب الموارد).