غطریفلغتنامه دهخداغطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هَ . ق . و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن ، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده
غطریفلغتنامه دهخداغطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) محمدبن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هَ . ق .او راست : جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری .
غطریفلغتنامه دهخداغطریف . [ غ ِ ] (ع ص ) مهتر. (مقدمة الادب زمخشری ). مهتر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سید. (اقرب الموارد). ج ، غطارفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، غطارفة، غطاریف . (تاج العروس ). سر. گردن . رئیس . آقا. سرور. بزرگ . || جوانمرد و سخی جوان . (منتهی الارب ) (آنندراج )
ﭐغْتَرَفَفرهنگ واژگان قرآنبرداشت - گرفت و بلند کرد(کلمه اغتراف و کلمه غرف به معناي آن است که چيزي را بلند کني و بگيري ، مثلا ميگويند : فلان غرف الماء و يا ميگويند : فلان اغترف الماء ، يعني فلاني آب را بلند کرد تا بنوشد . و اغتراف يک غرفه از آب کنايه از يک مشت آب برداشتن است ود رعبارت "مَنِ ﭐغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ " دلال
غطاریفلغتنامه دهخداغطاریف . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غِطریف . (تاج العروس ). در فرهنگهای دیگر جمع غطریف ، غطارفة آمده است ولی در تاج العروس علاوه برآن ، غطاریف نیز ذکر شده است .
غطروفلغتنامه دهخداغطروف . [ غ ِ رَ ] (ع ص ) نیکوصورت . (منتهی الارب ). حسن . (اقرب الموارد). || جوان زیرک و دانا. (منتهی الارب ). الشاب الظریف . (اقرب الموارد).
غطرافلغتنامه دهخداغطراف . [ غ ِ ] (ع ص )مهتر بزرگ و جوانمرد و سخی جوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السخی السری الشاب . غطریف . (اقرب الموارد).
غطریفیلغتنامه دهخداغطریفی . [ غ ِ ] (ص نسبی ، اِ) نام درهمی که در بخارا رائج بوده است ، و آن از آهن و روی و جز آن میکرده اند. (از صورالاقالیم اصطخری ). درمهای غطریفی ، و هو منسوب الی غطریف بن عطاء. (مهذب الاسماء). درمی منسوب به غطریف بن عطا. دراهم غطریفیة یا غطارفة، درمهایی بوده است که در بخارا
غطریفیةلغتنامه دهخداغطریفیة. [ غ ِ فی ی َ ] (ص نسبی ) دراهم غطریفیة؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و رجوع به ریوندی در انساب سمعانی شود.
غطاریفلغتنامه دهخداغطاریف . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غِطریف . (تاج العروس ). در فرهنگهای دیگر جمع غطریف ، غطارفة آمده است ولی در تاج العروس علاوه برآن ، غطاریف نیز ذکر شده است .
غطارفةلغتنامه دهخداغطارفة. [ غ َ رِ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غِطریف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غطریف شود. || دراهم غطریفیه ؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و غطریفیه شود.
غطرافلغتنامه دهخداغطراف . [ غ ِ ] (ع ص )مهتر بزرگ و جوانمرد و سخی جوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السخی السری الشاب . غطریف . (اقرب الموارد).
طاقات الغطریفلغتنامه دهخداطاقات الغطریف . [ تُل ْ غ ِ ] (اِخ ) محلی است واقع در مغرب بغداد. بانی آن غطریف بن عطاء است که برادر خیزران و دائی موسی الهادی و هارون الرشید بود. (معجم البلدان ).
حلاحللغتنامه دهخداحلاحل . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم . آقا. بزرگ . سردار قوم . (غیاث ). قرم . غطریف . رأس . همام . رئیس .
غطریفیلغتنامه دهخداغطریفی . [ غ ِ ] (ص نسبی ، اِ) نام درهمی که در بخارا رائج بوده است ، و آن از آهن و روی و جز آن میکرده اند. (از صورالاقالیم اصطخری ). درمهای غطریفی ، و هو منسوب الی غطریف بن عطاء. (مهذب الاسماء). درمی منسوب به غطریف بن عطا. دراهم غطریفیة یا غطارفة، درمهایی بوده است که در بخارا
غطریفیةلغتنامه دهخداغطریفیة. [ غ ِ فی ی َ ] (ص نسبی ) دراهم غطریفیة؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و رجوع به ریوندی در انساب سمعانی شود.
طاقات الغطریفلغتنامه دهخداطاقات الغطریف . [ تُل ْ غ ِ ] (اِخ ) محلی است واقع در مغرب بغداد. بانی آن غطریف بن عطاء است که برادر خیزران و دائی موسی الهادی و هارون الرشید بود. (معجم البلدان ).