غطریفیلغتنامه دهخداغطریفی . [ غ ِ ] (ص نسبی ، اِ) نام درهمی که در بخارا رائج بوده است ، و آن از آهن و روی و جز آن میکرده اند. (از صورالاقالیم اصطخری ). درمهای غطریفی ، و هو منسوب الی غطریف بن عطاء. (مهذب الاسماء). درمی منسوب به غطریف بن عطا. دراهم غطریفیة یا غطارفة، درمهایی بوده است که در بخارا
غطاریفلغتنامه دهخداغطاریف . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غِطریف . (تاج العروس ). در فرهنگهای دیگر جمع غطریف ، غطارفة آمده است ولی در تاج العروس علاوه برآن ، غطاریف نیز ذکر شده است .
غطرفةلغتنامه دهخداغطرفة. [ غ َ رَ ف َ ] (ع اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیلاء. (قطر المحیط). || بازی نمودن . (منتهی الارب ). عبث . یقال : ماهذه الغطرفة؟ (اقرب الموارد).
غطریفلغتنامه دهخداغطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هَ . ق . و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن ، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده
غطریفیةلغتنامه دهخداغطریفیة. [ غ ِ فی ی َ ] (ص نسبی ) دراهم غطریفیة؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و رجوع به ریوندی در انساب سمعانی شود.
غدریفیلغتنامه دهخداغدریفی . [ غ ِ ] (ص نسبی ) عامه ٔ مردم بخارا غطریفی راغدریفی ، غدرفی میگفتند. (احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 72). غدرفی . غطریفی . رجوع به غطریفی شود.
غطارفةلغتنامه دهخداغطارفة. [ غ َ رِ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غِطریف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غطریف شود. || دراهم غطریفیه ؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و غطریفیه شود.
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) علی بن احمد حناطی معلم مکنی به ابوالحسن . راوی بود و از اسماعیلی و غطریفی و جماعتی روایت کرد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 279).
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ](اِخ ) عبدالعزیزبن علی ابراهیم مکنی به ابومحمد متفقه . راوی بود و از ابوبکر اسماعیلی و غطریفی و جز آن دو روایت کرد و ببغداد بین سالهای سیصد ونود تاچهارصد درگذشت . (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 208).
غطریفیةلغتنامه دهخداغطریفیة. [ غ ِ فی ی َ ] (ص نسبی ) دراهم غطریفیة؛ درمهای غطریفی . رجوع به غطریفی و رجوع به ریوندی در انساب سمعانی شود.