غلاظلغتنامه دهخداغلاظ. [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَلیظ. (غیاث اللغات ) (المنجد). صاحب اقرب الموارد جمع غلیظ را ذکر نکرده است .- امعاء غلاظ . رجوع به امعاء شود.
غلاظفرهنگ فارسی عمید= غلیظ⟨ غلاظِ شداد:۱. تندخو و خشن.۲. با شدت و تحکم؛ محکم و استوار: سوگندهای غلاظ شداد. Δ برگرفته از قرآن کریم (تحریم: ۶).⟨ غلاظ و شداد: =⟨ غلاظِ شداد
غلاظلغتنامه دهخداغلاظ. [ غ ُ ] (ع ص ) سطبر. درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). غلیظ. (اقرب الموارد).
غلاظ شدادلغتنامه دهخداغلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکة غلاظ شداد». (قرآن
امعاء غلاظلغتنامه دهخداامعاء غلاظ. [ اَ ءِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امعاء سفلی و آن اعور و قولون و مستقیم است : از پس این سه نوع که یاد کرده آمد [ امعاء دقاق ] سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند یعنی روده های سطبر (ستبر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به امعاء شود.<b
غلاظ و شدادلغتنامه دهخداغلاظ و شداد. [ غ ِ ظُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) به معنی غلاظ شداد است . رجوع به غلاظ شداد شود.- قسمهای غلاظ و شداد ؛ سوگندهای سخت و استوار. قسمهای مغلظه .- مأموران غلاظ و شداد . رجوع به غلاظ شداد شود.- <span clas
غلاظةلغتنامه دهخداغلاظة. [ غ ِ ظَ ] (ع مص ) به معانی غِلظَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غلظة شود. || (اِمص ) فظاظت . درشتی . (صراح ) (مهذب الاسماء).
غلاظیلغتنامه دهخداغلاظی . [ غ ِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدبن ایوب مقری غلاظی ،مکنی به ابوالقاسم . او از اهل بصره بود و از احمدبن عبداﷲ روایت کرد، و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 414 الف ).
غلاظ شدادلغتنامه دهخداغلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکة غلاظ شداد». (قرآن
غلاظ و شدادلغتنامه دهخداغلاظ و شداد. [ غ ِ ظُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) به معنی غلاظ شداد است . رجوع به غلاظ شداد شود.- قسمهای غلاظ و شداد ؛ سوگندهای سخت و استوار. قسمهای مغلظه .- مأموران غلاظ و شداد . رجوع به غلاظ شداد شود.- <span clas
شدادلغتنامه دهخداشداد. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).- قسمهای غلاظ و شداد ؛ قسمهای محکم . سوگندان مغلظه .- ملائک غلاظ و شداد ؛ ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکة غلاظ شداد. (ق
غلاظ شدادلغتنامه دهخداغلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکة غلاظ شداد». (قرآن
غلاظ و شدادلغتنامه دهخداغلاظ و شداد. [ غ ِ ظُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) به معنی غلاظ شداد است . رجوع به غلاظ شداد شود.- قسمهای غلاظ و شداد ؛ سوگندهای سخت و استوار. قسمهای مغلظه .- مأموران غلاظ و شداد . رجوع به غلاظ شداد شود.- <span clas
غلاظةلغتنامه دهخداغلاظة. [ غ ِ ظَ ] (ع مص ) به معانی غِلظَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غلظة شود. || (اِمص ) فظاظت . درشتی . (صراح ) (مهذب الاسماء).
غلاظیلغتنامه دهخداغلاظی . [ غ ِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدبن ایوب مقری غلاظی ،مکنی به ابوالقاسم . او از اهل بصره بود و از احمدبن عبداﷲ روایت کرد، و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 414 الف ).
استغلاظلغتنامه دهخدااستغلاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دانه برآوردن خوشه . (منتهی الارب ). || غلیظ شدن . (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء). سطبر شمردن چیزی را. (منتهی الارب ). ترک گفتن چیزی بسبب غلظت و سطبر شدن . (مؤید الفضلاء). ستبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). غلیظ شمردن . (صراح ).
اغلاظلغتنامه دهخدااغلاظ. [ اَ ] (ع ص ، اِ) چیزهای درشت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). - اغلاظِ اَیمان ؛ قسمهای درشت . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ).
اغلاظلغتنامه دهخدااغلاظ. [ اِ ] (ع مص ) سخن درشت گفتن : اغلظ له فی القول اغلاظاً. (از منتهی الارب ). سخن درشت گفتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بدرشتی سخن گفتن با کسی : اغلظ له فی القول ؛ عنفه . (از اقرب الموارد). درشت گفتن و درشتی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || بزمین د
امعاء غلاظلغتنامه دهخداامعاء غلاظ. [ اَ ءِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امعاء سفلی و آن اعور و قولون و مستقیم است : از پس این سه نوع که یاد کرده آمد [ امعاء دقاق ] سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند یعنی روده های سطبر (ستبر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به امعاء شود.<b