غلط مشهورلغتنامه دهخداغلط مشهور. [ غ َ ل َ طِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غلط عام . غلط مصطلح . رجوع به غلط عام شود.
غلط غلوطفرهنگ فارسی معین( ~. غُ) [ ازع . ] (عا.) 1 - (ص مر.) پر غلط ، بسیار غلط . 2 - (ق مر.) با غلط بسیار.
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش نادادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || آمیختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). یقال : غلثت البر بالشعیر، و غلثت الحدیث ؛ خلطته . (منتهی الارب ). مخلوط کردن . (اقرب الموارد). || گرد کردن .(منتهی ا
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش ندادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گرفتن گرگ گوسپند کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چسبیدن گرگ گوسفند را و دریدن آن را. (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی و ملازم او گردیدن . || سختی پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غلط مصطلحلغتنامه دهخداغلطمصطلح . [ غ َ ل َ طِ م ُ طَ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غلط عام . غلط مشهور. رجوع به غلط عام شود.
غیسیلغتنامه دهخداغیسی .[ غ َ ] (اِ) زردآلوی شیرین هسته که خشک آن را تنها یا در خورش میخورند. این کلمه را بقاف نوشتن غلط مشهور است چه احتمال اینکه منسوب به قیس نام عرب باشد بسیار بعید است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به قیسی شود.
تجرءلغتنامه دهخداتجرء. [ ت َ ج َرْ رُ ءْ ] (ع مص ) اجتراء. دلیر گردیدن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجرؤ؛ جرأت کردن و دلیر شدن . این لفظ بطور غلط مشهور تجری با یاء آخر استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به تجرئة و تجرؤ شود.
تپزلغتنامه دهخداتپز. [ ت ُپ ْ پ ُ ] (اِ) این کلمه فصیح نیست ولی بعید نیست اصل کلمه ، دبوس عربی باشد.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤلف فرهنگ نظام این کلمه را بفتح پ آورده و بدینسان معنی کرده : گرز که سلاحی است از چوب یا آهن . لفظ مذکور را در تکلم بیشتر با ضم پ خوانند که غلط مشهور است چه در ترک
امهارلغتنامه دهخداامهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کره های اسب . (از اقرب الموارد). رجوع به مُهْر شود. || ج ِ مَهْر کابینها. (از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر) (فرهنگ فارسی معین ). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است . || ج ِ مُهْر. (معرب شده ).
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.ترکیب ها:- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.<br
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن . درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن . یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعم
غلطفرهنگ فارسی عمید۱. سهو؛ خطا؛ اشتباه.۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری؛ خطا کردن.۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.۴. (قید) بهصورت نادرست: او متن را غلط خواند.⟨ غلط کردن: (مصدر لازم) خطا کردن؛ به خطا رفتن؛ اشتباه کردن.⟨ غلط گفتن: (مصدر لازم) اشتباه بیان کردن.⟨
غلطدیکشنری فارسی به انگلیسیamiss, awry, erroneous, error, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, incorrect, mistake, mistaken, wrong, off, out, ungrammatical, unsound
پهلو غلطلغتنامه دهخداپهلو غلط. [ پ َ غ َ ] (نف مرکب ) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج ) : رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلطکه همچو رابعه آمد بکعبه ٔ احباب .ملاطغرا.
پی غلطلغتنامه دهخداپی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است ] . (آنندراج ) : درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پر
شترغلطلغتنامه دهخداشترغلط. [ ش ُ ت ُ غ َ ] (اِ مرکب ) غلط شتر. غلطیدن شتر. || فنی از کشتی .(آنندراج ). نام نوعی از فنون کشتی پهلوانان است . (از فرهنگ نظام ). نام داو. (غیاث اللغات ) : همچو معشوق عرب زاده سوار جمازیک شترغلط درستی و بغل گیری باز.<p class="autho