غلفجفرهنگ فارسی عمیدزنبور؛ زنبور سرخ؛ زنبور عسل: ◻︎ چون ز لب نوشم نمیبخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟: مجمعالفرس: غلفج).
ابوخشرملغتنامه دهخداابوخشرم . [ اَ خ َ رَ ] (ع اِ مرکب ) زنبور. (مهذب الاسماء). موسه . غلفج . راز. تنده .
پخلوچهلغتنامه دهخداپخلوچه . [ پ َ / پ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) پخلیجه . پخلیچه . پخپخو. غلفج . غِلغلَک . غَلغلی . و آن انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت آوردن باشد یاخاریدن کف دست یا پا و جز آن تا وی را خنده افتد.
زلولغتنامه دهخدازلو. [ زَ ] (اِ) نام کرمی است دراز که در آب پیدا شود و چون او را به عضوی بچسبانند خون را بمکد و آن را شلوک و دیوچه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی باشد سیاه رنگ چون بر اعضای آدمی بچسبانند خون را از آنجا بمکد. (برهان ). کرمی است که خون خورد و در هند، آنرا جونک خوانند. (آنندراج