غلیواجلغتنامه دهخداغلیواج . [ غ َ لی ] (اِ) مرغ گوشت ربا را گویند که زغن باشد و او شش ماه نر و شش ماه ماده میباشد و بعضی گویند یک سال نر و یک سال ماده است . (برهان قاطع). جزو اول این کلمه غل (کل ) است و در لهجه ٔ طبری گل بمعنی موش آمده . و این مرغ را موش گیر نیزگویند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ م
غلیواجفرهنگ فارسی عمیدپرندۀ گوشتربا؛ زغن؛ موشربا؛ موشگیر؛ پند؛ خاد: ◻︎ نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبک / نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب (ناصرخسرو: ۵۲۱)، ◻︎ غلیواج از چه میشوم است؟ از آنکه گوشت برباید / هما ایرا مبارک شد، که قوتَش استخوان باشد (عنصری: ۳۲۸).
غلیوازلغتنامه دهخداغلیواز. [ غ ِلی ] (اِ) طائری است معروف که آن را زغن نیز گویند و مرکب است از «غلیو» بمعنی سرگشتگی ، و این در او ظاهر است ، و نوشته اند که آن سالی نر و سالی ماده باشد و بعضی گویند که در شش ماه این انقلاب میشود. (غیاث اللغات ). غلیواژ. غلیواج . مُرزَة. (منتهی الارب ). رجوع به کل
پیغلوشلغتنامه دهخداپیغلوش . (اِ مرکب ) مقلوب پیلغوش و پیلغوش نیز مبدل پیلگوش [ است ] که بجهت پهنی برگ آنرا بگوش پیل تشبیه کرده اند. (آنندراج ). گلی است از جنس سوسن و آنرا سوسن آسمانگون خوانندو بر کنارهای آن خالهای سیاه و چینهای کوچک افتاده است . (برهان ). لوف الصغیر. لوف . (انجمن آرا). گلی است
خلیواجلغتنامه دهخداخلیواج . [ خ َ لی ] (اِ) زغن را گویند. غلیواج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زغن و غلیواج شود.
کلیواژلغتنامه دهخداکلیواژ.[ ک َ لی ] (اِ) بر وزن و معنی غلیواج است که زغن باشد و آن را مرغ گوشت ربا هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی حداة است و به فارسی غلیواج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). کلیواج . غلیواج . زغن . (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیواج و غلیواج و غلیواژ شود.