غمرهلغتنامه دهخداغمره . [ غ َ رَ ] (اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. (منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست . ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا (ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. (از معجم البلدان ).
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) کوهی است . شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارهاصداها و قول ظن انی قائله .و ذوالرمة گوید : تقضین من اعراف لین و غمرة<b
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ](ع اِ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی . ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دشواری . (دهار). سرگردانی و سختی . (مهذب الاسماء): غمرةالشی ٔ؛ شدته و مزدحمه . (از اقرب الموارد). تنگی و شدت . سختی مرگ . هر سختی که باشد. |
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ م ِ رَ ] (ع ص ) دست چربش آلوده . (منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. (اقرب الموارد). آلوده بچربی . || (اِ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و داهان پوشند. (منتهی الارب ). جامه ٔ سیاه رنگی است که بندگان و کنیزان پوشند. (از اقرب الموارد).
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ ُ رَ] (ع اِ) روی شویه . (مفاتیح خوارزمی ) (بحر الجواهر).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء). || زعفران . || (ص ) زن گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأنیث غُمر. زن احمق و ناد
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ غُمرة و غَمرة. (اقرب الموارد). رج-وع ب-ه غُمرة و غَمرة شود.
مترثنلغتنامه دهخدامترثن . [ م ُ ت َ رَث ْ ث ِ ] (ع ص ) زنی که طلا کند روی را به غمره که نوعی از طلا است . (آنندراج ). طلا کرده شده ٔ به غمرة و سفیداب و سرخاب و مانند آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترثن شود.
ترثنلغتنامه دهخداترثن . [ ت َ رَث ْ ث ُ ] (ع مص ) طلا کردن روی را به غُمْرة که نوعی از طلا است که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن روی را به غمره . (از لسان العرب ).