غمضلغتنامه دهخداغمض . [ غ َ ] (ع مص ) آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ). تساهل و آسان گیری در بیع. غموض هم آمده است . (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). رفتن در زمین و از نظر ناپدید شدن . (از اقرب الموارد). || درخلیدن و پوشیده شدن در گوشت . (منتهی الارب ). فرورفتن و
غمضلغتنامه دهخداغمض . [ غ ُ ] (ع مص ) مااکتحلت عینی غُمضاً؛ یعنی نخفتم . (منتهی الارب ). رجوع به غَمض شود.
غمضفرهنگ فارسی عمید۱. چشم برهم نهادن.۲. چشمپوشی کردن.۳. آسان گرفتن در بیع.۴. آسان گرفتن بر کسی.⟨ غمض عین: [قدیمی، مجاز]۱. فروخواباندن چشم.۲. نادیده گرفتن خطای کسی؛ چشمپوشی.
غمضفرهنگ فارسی معین(غَ ضْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسان گرفتن بر کسی . 2 - چشم پوشی کردن . 3 - (اِمص .) آسان گیری . 4 - چشم پوشی .
غمتلغتنامه دهخداغمت . [ غ َ ] (ع مص ) گران آمدن طعام بر دل کسی و مانند مست گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگین شدن خوراک بر دل کسی و چون مست گردانیدن او را.اِتخام . (از اقرب الموارد). || فروبردن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || فروگفتن چیز را. (منتهی الار
غمتلغتنامه دهخداغمت . [ غ َ م َ ] (ع مص ) همچو مست مدهوش گردیدن از گرانی طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگین شدن خوراک بر دل کسی و چون مست گردیدن او. (از اقرب الموارد).
غمدلغتنامه دهخداغمد. [ غ َ ] (ع مص ) در نیام کشیدن شمشیر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر در نیام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || پوشانیدن چیزی را. || درست کردن کاری را. اصلاح امر. (اقرب الموارد).
غمدلغتنامه دهخداغمد. [ غ َ م َ ] (ع مص ) افزون شدن آب چاه یا کم گردیدن آن . از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غمدت الرکیة، کثر ملؤها و قل . ضد. (المزهر سیوطی ص 233).
غمدلغتنامه دهخداغمد. [ غ ِ ] (ع اِ) نیام شمشیر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیام شمشیر و کارد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، اَغماد، غُمود. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیام . غلاف . قِراب . رجوع به نیام شود : غمد را بنمود و پنهان کرد
غمض عینلغتنامه دهخداغمض عین . [ غ َ ض ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم فروخوابانیدن . (مقدمة الادب زمخشری ). نادیده گرفتن . چشم پوشی . صرف نظر. تعمیه . گذشت . اغماض . تغافل . آسان گیری و تساهل . رجوع به غَمض شود.
اغماضلغتنامه دهخدااغماض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَمض ، زمین پست و نرم و زمین مغاک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ غمض ، زمین مطمئن . (از اقرب الموارد).
چشمپوشی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اغماض کردن، صرفنظر کردن، نادیدهگرفتن، نادیده انگاشتن، غمض عین کردن ۲. گذشت کردن
غمض عینلغتنامه دهخداغمض عین . [ غ َ ض ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم فروخوابانیدن . (مقدمة الادب زمخشری ). نادیده گرفتن . چشم پوشی . صرف نظر. تعمیه . گذشت . اغماض . تغافل . آسان گیری و تساهل . رجوع به غَمض شود.
مغمضلغتنامه دهخدامغمض . [ م َ م َ ] (ع اِ) سخت مغاک . ج ، مغامض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای سخت مغاک . (ناظم الاطباء). جای بسیار گود. ج ، مغامض . (از اقرب الموارد).
مغمضلغتنامه دهخدامغمض . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) آنکه حقیقت چیزی را دانسته درمی گذرد از آن و اغماض می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اغمضلغتنامه دهخدااغمض . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) غامض تر. (یادداشت مؤلف ): لکن علی کل الاحوال جانب البائع اغمض . (معالم القربة).