غمغمةلغتنامه دهخداغمغمة. [ غ َ غ َ م َ ] (ع مص ) بانگ کردن گاوان در حال ترسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن گاوان هنگام ترس . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن مبارزان در جنگ . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن دلیران هنگام کارزار. (از اقرب الموارد). || زیرلبی حرف زدن . (دزی ج <span cl
غمغمةلغتنامه دهخداغمغمة. [ غ َ غ َ م َ ] (ع مص ) بانگ کردن گاوان در حال ترسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن گاوان هنگام ترس . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن مبارزان در جنگ . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن دلیران هنگام کارزار. (از اقرب الموارد). || زیرلبی حرف زدن . (دزی ج <span cl
راعشلغتنامه دهخداراعش . [ ع ِ ] (اِخ ) شاعری از بنی صاهله ٔ هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحه ٔ خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت : نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت : بخدا سوگند آرزو میکنم یکی از آ
باذلغتنامه دهخداباذ. (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن دوستک دائی بن مروان . از اکراد حمیدیه و بسیار قوی و تنومند بود و در روزگار عضدالدوله ٔ بویهی در دیار بکر خروج کرد و پس از درگذشت وی قدرت یافت و نصیبین را بچنگ آورد، و در سال 373 هَ . ق . لشکر صمصام الدوله ٔ بویهی
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . هیاط. هبهبة. (منتهی الارب
ارجیشلغتنامه دهخداارجیش . [ اَ ] (اِخ ) ارجیس . نام شهری باستانی به ارمینیه نزدیک خلاط. شهریست قدیم از نواحی ارمینیه ٔ کبری قرب خلاط و اکثر اهل آن نصاری باشند. طول آن 66 درجه و ثلث و ربع و عرض آن 40 درجه و ثلث و ربع است و بدان