غمناکلغتنامه دهخداغمناک . [ غ َ ] (اِخ ) (حکیم ...) از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است . رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود.
غمناکلغتنامه دهخداغمناک . [ غ َ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمگین . غمین . با غم و اندوه .محزون . غمنده : ایشان بازگشتند سخت غمناک ،که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و
غمناک شدنلغتنامه دهخداغمناک شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن : چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .گفت : این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ا
غمناک کردنلغتنامه دهخداغمناک کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . غمگین کردن : ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت .خیام .
غمناک گردیدنلغتنامه دهخداغمناک گردیدن . [ غ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمناک شدن : ز کین تو غمناک گردد عدوزداشاب تو شاد گردد ولی . منوچهری (دیوان ص 230).رجوع به غمناک شدن و غمناک گشتن شود.
غمناکیلغتنامه دهخداغمناکی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) غمگین بودن . غمناک و اندوهگین بودن : شد درین خشت خانه ٔ خاکی خشت نمناک شد ز غمناکی . نظامی .دید کین خیلخانه ٔ خاکی نارد الا غبار غمناکی . نظامی .خاک ز
غمناک شدنلغتنامه دهخداغمناک شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن : چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .گفت : این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ا
غمناک کردنلغتنامه دهخداغمناک کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . غمگین کردن : ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت .خیام .
غمناک گردیدنلغتنامه دهخداغمناک گردیدن . [ غ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمناک شدن : ز کین تو غمناک گردد عدوزداشاب تو شاد گردد ولی . منوچهری (دیوان ص 230).رجوع به غمناک شدن و غمناک گشتن شود.
غمناک شدنلغتنامه دهخداغمناک شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن : چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .گفت : این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ا
غمناک کردنلغتنامه دهخداغمناک کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . غمگین کردن : ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت .خیام .
غمناک گردیدنلغتنامه دهخداغمناک گردیدن . [ غ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمناک شدن : ز کین تو غمناک گردد عدوزداشاب تو شاد گردد ولی . منوچهری (دیوان ص 230).رجوع به غمناک شدن و غمناک گشتن شود.
غمناک گشتنلغتنامه دهخداغمناک گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غمگین شدن . اندوهناک شدن : در ساعتی خبر یافتند و به امیر محمود رسانیدند، سخت غمناک گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به غمناک شدن و غمناک گردیدن شود.
غمناکیلغتنامه دهخداغمناکی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) غمگین بودن . غمناک و اندوهگین بودن : شد درین خشت خانه ٔ خاکی خشت نمناک شد ز غمناکی . نظامی .دید کین خیلخانه ٔ خاکی نارد الا غبار غمناکی . نظامی .خاک ز