غنالغتنامه دهخداغنا. [ غ َ ] (اِخ ) غانا. سابقاً به نام ساحل طلا معروف بود. از کشورهای مشترک المنافع و جمهوری است . در مغرب آفریکا در کنارخلیج گینه قرار دارد. مساحت آن 323925 گز مربع است و سکنه ٔ آن 4118500 تن هستند. پایتخت
غنالغتنامه دهخداغنا. [ غ ِ ] (ع اِمص ) توانگری . (بحر الجواهر). توانگری و بی نیازی و دولتمندی . (غیاث اللغات ). مأخوذ از غِنی ̍ عربی است که بمعنی کفایت کردن و توانگری و فراخی زندگی است . هستی . دارایی . مقابل فقر و نیستی . رجوع به غِنی ̍ شود : غنا فاضلتر که فقر، که غ
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ِ ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب ). نغمه و سرودخوانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن
غنائیلغتنامه دهخداغنائی . [غ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به غِناء. رجوع به غناء شود.- شعر غنائی یا موسیقی ؛ شعری است که حاکی از عواطف و احساسات روحی باشد. فخر، حماسه ، حکمت و تعلیم ، مدح ، هجا، رثاء، تشبیب ، وصف مناظر و نظایر آنها همگی در این قسم داخل هستند. (تاریخ ادبیات
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َ ] (ع اِمص ) توانگری . خلاف فقر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بمعنی غِنی ̍ است . (از منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود. || اغنی عنه غناء فلان ؛ یعنی نایب کافی او شد و بی نیاز کرد از آن . (منتهی الارب ). جانشین او شد و از وی کفایت کرد. (ترجمه ٔ ترکی قاموس
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َ / غ ِ ] (اِخ ) ریگ توده ای است . (منتهی الارب ). رمل الغناء بفتح غین در این شعر راعی آمده : لها غضون و ارادف ینوء بهارمل الغناء و أعلی متنها رود.و در شعر ذوالرمة به کسر غین آمده است <span class
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َن ْ نا ] (ع ص ) مؤنث اَغَن ّ. زنی که غُنّه داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اَغَن ّ و غُنّة شود. || دهی بسیار مردم . (مهذب الاسماء). ده بسیار مردم و بسیار بنا. (منتهی الارب ). دهی که مردم و ساختمان آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد). || مرغزار بسیاردرخت و بسیا
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ِ ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب ). نغمه و سرودخوانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن
غنافرلغتنامه دهخداغنافر. [ غ ُ ف ِ ] (ع ص ) مرد بی خرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُغَفَّل . (اقرب الموارد). || کفتار نر بسیارموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
غنامیلغتنامه دهخداغنامی . [ غ ُ ما ] (ع اِ) مقصد و هدف . غایت و قصاری . یقال : هذا غناماک أن تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایتک . (منتهی الارب ).
غنانلغتنامه دهخداغنان . [ غ ُ ] (ع اِ) اسم است اِغنان را. (منتهی الارب ). آواز پشه . صوت الذباب . (اقرب الموارد). رجوع به اِغنان شود.
غنابادلغتنامه دهخداغناباد. [ غ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان . همان گناباد امروزه است . رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود.
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ِ ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب ). نغمه و سرودخوانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن
غنافرلغتنامه دهخداغنافر. [ غ ُ ف ِ ] (ع ص ) مرد بی خرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُغَفَّل . (اقرب الموارد). || کفتار نر بسیارموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
غنامیلغتنامه دهخداغنامی . [ غ ُ ما ] (ع اِ) مقصد و هدف . غایت و قصاری . یقال : هذا غناماک أن تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایتک . (منتهی الارب ).
غنانلغتنامه دهخداغنان . [ غ ُ ] (ع اِ) اسم است اِغنان را. (منتهی الارب ). آواز پشه . صوت الذباب . (اقرب الموارد). رجوع به اِغنان شود.
غنابادلغتنامه دهخداغناباد. [ غ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان . همان گناباد امروزه است . رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود.
استغنافرهنگ فارسی عمید۱. توانگری؛ بینیازی.۲. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.۳. مناعتطبع؛ وارستگی.۴. (تصوف) بینیازی خداوند.۵. اظهار بیتمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی.