غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ َ ] (ص ) ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن . (فرهنگ نظام ). خصم . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب ). خصم اَلَدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود : چو
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است . در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است . وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [غ َ ] (ع اِ) مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غُنم . مُغنَم . غَنیمَت . فَی ٔ .
غنیمفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه در جنگ بهقهر و غلبه از دشمن بگیرند؛ غنیمت.۲. دشمن: ◻︎ خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آنسان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی: شاعران بیدیوان: ۵۹۲).
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن . غُنم . غَنَم . غُنمان . غَنیمَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غُنم شود.
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن اریش .از لخم از قحطانیه . وی جدی جاهلی است . منازل پسران او در اطفیحعه ٔ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن تغلب بن وائل . پدر بطنی است . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است و از ایشان «اراقم » هستند که شش برادر، و فرزندان بکربن حبیب بن عمروبن غنم بودند. (از تاج العروس ).
غنیماتلغتنامه دهخداغنیمات .[ غ ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). نام جایی در بلاد عرب است . (از معجم البلدان ).
غنیمیلغتنامه دهخداغنیمی . [ غ َ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . او راست : الباکورة العربیة و حدائق الانشاء که هر دو در مصر چاپ شده اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1420).
غنیمةلغتنامه دهخداغنیمة. [ غ َ م َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن . غُنم . غَنم . غَنَم . غُنمان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیروزی به مالی بی دسترنج . || (اِ) مال که از حرب کفار دستیاب گردد،یا مال حرب کفار و بس . (از منتهی الارب ). ج ، غَنائِم . (اقرب الموارد). مالی که از ک
غنیمیلغتنامه دهخداغنیمی . [ غ َ ] (اِخ ) محمود. او راست : منظومة اسماء اﷲ الحسنی النورانیة لمن اراد أن یصل الی اللطائف الرحمانیة و المعارف الاحسانیة. این کتاب در مصر به سال 1308 هَ . ق . به چاپ رسید. (از معجم المطبوعات ج 2 ست
غنیمیلغتنامه دهخداغنیمی . [ غ َ ] (اِخ ) میدانی . نام وی سیدعبدالغنی و شاگرد ابن عابدین است . او راست : «ردالمختار» و «اللباب فی شرح الکتاب » که شرحی است بر «مختصر» امام احمد قدوری در فقه و به سال 1268 هَ . ق . آن را تألیف کرد. (از معجم المطبوعات ج <span clas
زبان گیریلغتنامه دهخدازبان گیری . [ زَ ] (حامص مرکب ) یکی را از لشکر غنیم گیر آوردن تا کیفیت و کمیت غنیم ازو دریابند و آن شخص بگیر آمده را زبان گیر گویند. (آنندراج ). گرفتن کسی از لشکر غنیم برای تحقیق از حال آنها. (فرهنگ نظام ). کسی را از فوج دشمن بدست آوردن و استفسار حال فوج از وی نمودن . (ارمغان
ابوغنیملغتنامه دهخداابوغنیم . [ اَ غ ُ ن َ ] (اِخ ) عنبسةبن غنیم کلابی .از روات حدیث است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.
غنیماتلغتنامه دهخداغنیمات .[ غ ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). نام جایی در بلاد عرب است . (از معجم البلدان ).
غنیمت آوردنلغتنامه دهخداغنیمت آوردن . [ غ َ م َ وَ دَ ] (مص مرکب ) آوردن اموالی که به غنیمت گرفته شده است . آوردن غنیمت . غنیمت گرفتن . رجوع به غنیمت و غَنیمة شود.
غنیمیلغتنامه دهخداغنیمی . [ غ َ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . او راست : الباکورة العربیة و حدائق الانشاء که هر دو در مصر چاپ شده اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1420).
غنیمت بردنلغتنامه دهخداغنیمت بردن . [ غ َ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غنیمت گرفتن . غنیمت یافتن . رجوع به غنیمت و غَنیمة شود : کیسه بر آن خواب غنیمت شمردآمد و از کیسه غنیمت ببرد. نظامی .- به غنیمت بردن ؛ غنیمت گرفتن
غنیمات غامدیلغتنامه دهخداغنیمات غامدی . [ غ ُ ن َ ت ِ م ِ ] (اِخ ) اعرابیی از قبیله ٔ غامد، و چوپان کسری بود. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 371 شود.
ابوغنیملغتنامه دهخداابوغنیم . [ اَ غ ُ ن َ ] (اِخ ) سعیدبن حدیر الحضرمی . از روات حدیث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
ابوغنیملغتنامه دهخداابوغنیم . [ اَ غ ُ ن َ ] (اِخ ) عنبسةبن غنیم کلابی .از روات حدیث است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.
تغنیملغتنامه دهخداتغنیم . [ ت َ ] (ع مص ) غنیمت دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). غنیمت دادن کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطیه دادن یا زائد بر سهم بکسی چیزی دادن . (از اقرب الموارد).