غوامضلغتنامه دهخداغوامض . [ غ َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غامِض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمینهای هموار. زمینهای پست نرم و زمینهای مغاک . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غامض شود. || شتربچگان . یکی آن غامض است . (از تاج العروس ). || ج ِ غامضة. (اقرب الموارد). رجوع به
همایون کردنلغتنامه دهخداهمایون کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد دادن .(آنندراج از غوامض سخن ). رجوع به همایون کنان شود.
منصوبه گشایلغتنامه دهخدامنصوبه گشای . [م َ ب َ / ب ِ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه در بازی شطرنج و حل غوامض آن مهارت داشته باشد، و مجازاً مشکل گشا و آنکه بر حل معضلات تواناست . گشاینده ٔ غوامض : میراث ستان هفت کشورمنصوبه گشای چار گوهر. <p
قفا کردنلغتنامه دهخداقفا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشت کردن . (از آنندراج ) : به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکندکسی که همچو نظیری مسلمی دارد.(از آنندراج از غوامض سخن ).
نشان بردنلغتنامه دهخدانشان بردن . [ ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سبقت بردن . (آنندراج ) : دوفیل اند خرطوم درهم کشان ز هر دو یکی برده خواهد نشان .نظامی (از آنندراج ، از غوامض سخن ).