غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761).
غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس ).
غوثلغتنامه دهخداغوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن . غُواث . (از اقرب الموارد).- دیوان الغوث ؛ اداره ٔ درخواست کمک . این اداره مأموری عالی
یغوثلغتنامه دهخدایغوث . [ ی َ ] (اِخ ) بتی است مر مذحج را. (منتهی الارب ). نام بتی مر تازیان را. (ناظم الاطباء) (از نخبةالدهر دمشقی ) (از مهذب الاسماء). نام بتی که از قوم نوح ماند و عرب آن را پرستید. (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108). نام بتی است که به ص
غوتلغتنامه دهخداغوت . (اِ) فلاخن ، و آن چیزی است که شبانان از پشم بافند و بدان سنگ اندازند. (از برهان قاطع)(انجمن آرا) (آنندراج ). سنگ انداز بود و آن را فلاخن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || گیاهی است مانند پنبه در غایت سبکی . (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). || بمعنی غوطه نیز گفته ا
غوتلغتنامه دهخداغوت . [ غ ُ ] (اِخ ) غوط. تلفظی از گت . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوطلغتنامه دهخداغوط. [ غ َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوط حفره ؛ کندن آن . (از اقرب الموارد). || درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن . فرورفتن .یقال : هذا رمل تغوط فیه الاقدام . غَیط. || غوط انساع دابه ؛ چسبیدن دوال و تنگ چارپا به شکم وی و فرورفتن در آن . غاط انسا
غوثاذیمونلغتنامه دهخداغوثاذیمون . (اِخ ) (الَ ...) گروهی از حکماء او را معلم ادریس پیغمبر میدانند، و بقول بعضی وی «اغثاذیمون مصری » است و غوثاذیمون بمعنی خوشبخت و کامروا است . شهرستانی گوید: اغثاذیمون همان شیث است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 2 شود.
غوثیلغتنامه دهخداغوثی . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن محمدبن ابی علی تلمسانی ، مکنی به ابوعلی غوثی . معلم مدرسه ٔ بسیه ابی العباس بود. او راست : کشف القناع عن آلات السماع . این کتاب در مطبعه ٔ جوردان در الجزایر چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون <spa
غوثیلغتنامه دهخداغوثی . [ غ َ ] (اِخ ) عکاشةبن ثوربن اصغر غوثی . رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181).
غوثیلغتنامه دهخداغوثی . [ غ َ ] (ص نسبی ) (اِخ ) منسوب به غوث . (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181). رجوع به غوث (اِخ ) شود.
غوث اعظملغتنامه دهخداغوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غوث اعظملغتنامه دهخداغوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غوث علویلغتنامه دهخداغوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسرار العلویة و منهاج السادة العلویة. 2- تحفة الاخیار عن رکوب العار. <spa
غوث آبادلغتنامه دهخداغوث آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و17500گزی جنوب باختری راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است
غوثاذیمونلغتنامه دهخداغوثاذیمون . (اِخ ) (الَ ...) گروهی از حکماء او را معلم ادریس پیغمبر میدانند، و بقول بعضی وی «اغثاذیمون مصری » است و غوثاذیمون بمعنی خوشبخت و کامروا است . شهرستانی گوید: اغثاذیمون همان شیث است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 2 شود.
غوثیلغتنامه دهخداغوثی . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن محمدبن ابی علی تلمسانی ، مکنی به ابوعلی غوثی . معلم مدرسه ٔ بسیه ابی العباس بود. او راست : کشف القناع عن آلات السماع . این کتاب در مطبعه ٔ جوردان در الجزایر چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون <spa
رغوثلغتنامه دهخدارغوث . [ رَ ] (ع ص ) اسب و گوسپند شیردهنده . (مهذب الاسماء). هر ماده ٔ شیردهنده . (از ناظم الاطباء). هر ماده ٔ با شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) بچه ٔ پلنگ . (مهذب الاسماء).
دیر باغوثلغتنامه دهخدادیر باغوث . [ دَ رِ ] (اِخ ) دیر بزرگی است که راهبان زیادی دارد و بر ساحل دجله بین موصل و جزیره ٔ ابن عمر واقع است . (از معجم البلدان ).
یغوثلغتنامه دهخدایغوث . [ ی َ ] (اِخ ) بتی است مر مذحج را. (منتهی الارب ). نام بتی مر تازیان را. (ناظم الاطباء) (از نخبةالدهر دمشقی ) (از مهذب الاسماء). نام بتی که از قوم نوح ماند و عرب آن را پرستید. (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108). نام بتی است که به ص
ممغوثلغتنامه دهخداممغوث . [ م َ ] (ع ص ) تب زده . (منتهی الارب ). تب زده و گرفتار تب . (ناظم الاطباء). محموم . (از اقرب الموارد). || گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گیاهی که بر اثر باران بر زمین افتد و رنگ و طعم آن دگرگون گردد. (از اقرب الموارد).
مرغوثلغتنامه دهخدامرغوث . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رغث . رجوع به رغث شود. || شخصی که بر او چندان سؤال و درخواست شود که آنچه پیش او بود سپری شود و به اتمام رسد.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که رگهای پستان وی دردناک شده باشد. (ناظم الاطباء).